موسی مباشری - پیامبر اعظم (حضرت محمد صلی الله علیه وآله) .
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
روز داد بر ستمگر سخت‏تر است از روز ستم بر ستم بر ، . [نهج البلاغه]

پیامبر اعظم (حضرت محمد صلی الله علیه وآله) .

 تولد حضرت محمد (ص)

تولد حضرت محمد ( ص) بنابر بسیاری از روایات در 17 ربیع الاول عام‌الفیل ( 570 م ) ، یا به روایتی 12 همان ماه در تقویم عربی روی داد . پدر پیامبر‌(ص)‌، عبدالله فرزند عبدالمطلب و مادرش آمنه دختر وهب و هر دو از قبیلة بزرگ قریش بودند ؛ قبیله‌ای که بزرگان آن از نفوذ فراوانی در مکه برخوردار بودند و بیشتر به بازرگانی اشتغال داشتند . عبدالله ، پدر پیامبر (ص) اندکی پیش از تولد فرزندش برای تجارت با کاروانی به شام رفت و در بازگشت بیمار شد و درگذشت . بنابر رسمی که در مکه رایج بود ، محمد (ص) را به زنی به نام حلیمه سپردند تا در فضای ساده و پاک بادیه پرورش یابد . وی 6 ساله بود که همراه مادر برای دیدار خویشان به یثرب ( مدینه ) رفت‌، اما آمنه نیز در بازگشت ، بیمار شد و درگذشت و او را در ابواء ـ نزدیک مدینه ـ به خاک سپردند. محمد ( ص) از این پس در کنف حمایت جدش عبدالمطلب قرار گرفت ، اما او نیز در 8سالگی وی درگذشت و سرپرستی محمد ( ص) بر عهدة عمویش ابوطالب گذارده شد. ابوطالب در سرپرستی برادرزاده اش کوششی بلیغ می کرد . در سفری تجارتی به شام او را با خود همراه برد و هم در این سفر ، راهبی بَحیرا نام ، نشانه های پیامبری را در او یافت و ابوطالب را از آن امر مطلع ساخت. از وقایع مهم پیش از ازدواج پیامبر ( ص ) ، شرکت در پیمانی به نام « حلف الفضول » است که در آن جمعی از مکیان تعهد کردند « از هر مظلومی حمایت کنند و حق او را بستانند » . پیمانی که پیامبر (ص) بعدها نیز آن را می‌ستود و می‌فرمود اگر بار دیگر او را به چنان پیمانی باز خوانند ، به آن می‌پیوندد.

شهرت محمد (ص) به راستگویی و درستکاری چنان زبانزد همگان شده بود که « امین » لقب گرفت و همین صداقت و درستی توجه خدیجه دختر خویلد را جلب کرد و او را با سرمایة خویش برای تجارت به شام فرستاد ؛ سپس چنان شیفتة درستکاری « محمد امین‌» شد که خود برای ازدواج با وی گام پیش نهاد ، در حالی که بنابر مشهور ، دست‌کم 15 سالی از او بزرگ‌تر بود . خدیجه برای محمد ( ص ) همسری فداکار بود و تا زمانی که حیات داشت ، پیامبر همسر دیگری برنگزید . او برای پیامبر ( ص ) فرزندانی آورد که پسران همگی در کودکی در گذشتند و در میان دختران ، از همه نامدارتر ، حضرت فاطمه‌( ع) است . از جزئیات این دوره از زندگی پیامبر ( ص) تا زمان بعثت آگاهی چندانی در دست نیست ؛ جز آنکه می دانیم نزد مردمان به عنوان فردی اهل تأمل و تفکر شناخته شده ، و از خوی و رفتارهای ناپسند قوم خود سخت ناخشنود بود . از آداب و رسوم زشت آنان چشمگیرتر از همه بت پرستی بود و پیامبر (ص) از آن روی بر می‌تافت . محمد (ص) اندکی پیش از بعثت ، دیر زمانی را به تنهایی در غار حرا، در کوهی نزدیک مکه به سر می‌برد و زمان را به خاموشی و اندیشه می‌گذرانید.




موسی مباشری ::: شنبه 91/11/7::: ساعت 10:2 عصر

قسمت پنجم

بشارتهاى انبیاء الهى و دیگران در باره ظهور رسول خدا (ص)

این بحث را ما با تفصیل بیشترى در کتاب «زندگانى پیغمبراسلام‏» آورده‏ایم، و برخى از اهل تحقیق بتفصیل در اینباره‏قلمفرسائى کرده و حتى جداگانه کتاب نوشته‏اند که از آنجمله‏مى‏توان کتاب «راه سعادت‏» استاد فقید و محقق ارزشمندمرحوم شعرانى و مقاله محققانه دیگرى را که در کتاب‏«خاتم‏پیغمبران‏»در اینباره درج شده نام برد که چون با مقاله ما که درباره تاریخ تحلیلى اسلام است چندان ارتباطى ندارد و بیشتر بابحث نبوت خاصه رسول خدا«ص‏»ارتباط دارد تا با بحث ما و به‏اصطلاح یک بحث کلامى است نه تاریخى،نمى‏توانیم وقت‏خود و شما را با این بحث گسترده و عمیق بگیریم،ولى بهمان‏مقدار که مربوط به تاریخ مى‏شود یک اشاره اجمالى نموده ومى‏گذریم:

طبق روایات زیادى که در کتابهاى تاریخى و حدیث وسیره داریم بشارتهاى زیادى از پیمبران گذشته و دانشمندان و کاهنان در باره ظهور پیامبر بزرگوار اسلام‏«ص‏»وارد شده که به‏اجمال و تفصیل از ظهور و ولادت و بعثت آنحضرت خبرداده‏اند،و علامه مجلسى‏«ره‏»در کتاب بحار الانوار در اینباره‏بابى جداگانه تحت عنوان‏«باب البشائر بمولده و نبوته‏»منعقدکرده که بسیارى از آن روایات را در آنجا گرد آورده.

و بهر صورت قسمتى از این روایات همان‏هائى است که درتورات و انجیل آمده مانند:

آیه 14 و 15 از کتاب یهودا که مى‏گوید:

«لکن خنوخ‏«ادریس‏»که هفتم از آدم بود در باره همین اشخاص‏خبر داده گفت اینک خداوند با ده هزار از مقدسین خود آمد تا برهمه داورى نماید و جمیع بى‏دینان را ملزم سازد و بر همه کارهاى‏بى دینى که ایشان کردند و بر تمامى سخنان زشت که گناهکاران‏بى دین بخلاف او گفتند...»

که ده هزار مقدس فقط با رسولخدا«ص‏»تطبیق مى‏کند که‏در داستان فتح مکه با او بودند. بخصوص با توجه به این مطلب‏که این آیه از کتاب یهودا مدتها پس از حضرت عیسى‏«ع‏»

نوشته شده.

و از آنجمله در سفر تثنیه باب 33 آیه 2 چنین آمده:

«و گفت‏خدا از کوه سینا آمد و برخاست از سعیر به سوى آنها ودرخشید از کوه پاران و آمد با ده هزار مقدس از دست راستش بایک قانون آتشین...».

که طبق تحقیق جغرافى دانان منظور از«پاران‏»-یا فاران‏مکه است،و ده هزار مقدس نیز چنانچه قبلا گفته شد فقط قابل‏تطبیق با همراهان و یاران رسول خدا«ص‏»است.

و در فصل چهاردهم انجیل یوحنا:16،17،25،26 چنین‏است:

«اگر مرا دوست دارید احکام مرا نگاه دارید،و من از پدر خواهم‏خواست و او دیگرى را که فارقلیط است به شما خواهد داد که‏همیشه با شما خواهد بود،خلاصه حقیقتى که جهان آنرا نتواندپذیرفت زیرا که آنرا نمى‏بیند و نمى‏شناسد،اما شما آنرامى‏شناسید زیرا که با شما مى‏ماند و در شما خواهد بود.اینها رابه شما گفتم مادام که با شما بودم اما فارقلیط روح مقدس که اورا پدر به اسم من مى‏فرستد او همه چیز را بشما تعلیم دهد و هرآنچه گفتم بیاد آورد».

که بر طبق تحقیق کلمه‏«فارقلیط‏»که ترجمه عربى‏«پریکلیتوس‏»است بمعناى‏«احمد»است و مترجمین اناجیل از روى عمد یا اشتباه آنرا به‏«تسلى دهنده‏»ترجمه کرده‏اند و درفصل پانزدهم:26 چنین است:

«لیکن وقتى فارقلیط که من او را از جانب پدر مى‏فرستم و او روح‏راستى است که از جانب پدر عمل مى‏کند و نسبت به من گواهى‏خواهد داد».

و در فصل شانزدهم:7،12،13،14 چنین است:

«و من به شما راست مى‏گویم که رفتن من براى شما مفید است،زیرا اگر نروم فارقلیط نزد شما نخواهد آمد،اما اگر بروم او را نزدشما مى‏فرستم اکنون بسى چیزها دارم که بشما بگویم لیکن‏طاقت تحمل ندارید،اما چون آن خلاصه حقیقت بیاید او شما رابهر حقیقتى دایت‏خواهد کرد،زیرا او از پیش خود تکلم‏نمى‏کند آنچه مى‏شنود خواهد گفت و از امور آینده به شما خبر خواهد داد»

و قسمتى دیگر آنهائى است که از دانشمندان یهود وراهبان مسیحى و کاهنان و منجمان و دیگران نقل شده مانندسخنان دانشمندان یهودى بنى قریظه که با«تبع‏»پادشاه یمن‏گفتند (1) و سخنان عبد الله بن سلام (2) و آنچه از سیف بن ذى یزن نقل شده (3) ،و سخنان‏«بحیرا»و«نسطورا» (4) و«سطیح‏»و«شق‏» (5) و«قس بن ساعدة‏» (6) یکى از بزرگان مسیحیت و روایت‏ابو المویهب راهب (7) و«زید بن نفیل‏» (8) که باز هم براى نمونه‏بداستان زیر که خلاصه‏اى از نقل ابن اسحاق در سیره است توجه‏نمائید:

ابن هشام مورخ مشهور در تاریخ خود مى‏نویسد: (9) ربیعة بن‏نصر که یکى از پادشاهان یمن بود خواب وحشتناکى دید و براى‏دانستن تعبیر آن تمامى کاهنان و منجمان را بدربار خویش احضارکرد و تعبیر خواب خود را از آنها خواستار شد.

آنها گفتند:خواب خود را بیان کن تا ما تعبیر کنیم؟

ربیعة در جواب گفت:من اگر خواب خود را بگویم و شماتعبیر کنید به تعبیر شما اطمینان ندارم ولى اگر یکى از شما تعبیرآن خواب را پیش از نقل آن بگوید تعبیر او صحیح است.

یکى از آنها چنین گفت:چنین شخصى را که پادشاه مى‏خواهد فقط دو نفر هستند یکى‏«سطیح‏»و دیگرى‏«شق‏»که‏این دو کاهن مى‏توانند خواب را نقل کرده و تعبیر کنند.

ربیعة بدنبال آندو فرستاد و آنها را احضار کرد،سطیح قبل‏از«شق‏»بدربار ربیعة آمد و چون پادشاه جریان خواب خود رابدو گفت،سطیح گفت:آرى در خواب گلوله آتشى را دیدى که‏از تاریکى بیرون آمد و در سرزمین تهامه در افتاد و هر جاندارى‏را در کام خود فرو برد!

ربیعة گفت:درست است اکنون بگو تعبیر آن چیست؟

سطیح اظهار داشت:سوگند بهر جاندارى که در این‏سرزمین زندگى مى‏کند که مردم حبشه بسرزمین شما فرود آیند وآنرا بگیرند.

پادشاه با وحشت پرسید:این داستان در زمان سلطنت من‏صورت خواهد گرفت‏یا پس از آن؟

سطیح گفت:نه:پس از سلطنت تو خواهد بود.

ربیعة پرسید:آیا سلطنت آنها دوام خواهد یافت‏یا منقطع‏مى‏شود!

گفت:نه پس از هفتاد و چند سال سلطنتشان منقطع‏مى‏شود!

پرسید:سلطنت آنها بدست چه کسى از بین مى‏رود؟ گفت:بدست مردى بنام ارم بن ذى یزن که از مملکت عدن‏بیرون خواهد آمد.

پرسید:آیا سلطنت ارم بن ذى یزن دوام خواهد یافت؟

گفت:نه آن هم منقرض خواهد شد.

پرسید:بدست چه کسى؟

گفت:به دست پیغمبرى پاکیزه که از جانب خدا بدو وحى‏مى‏شود.

پرسید:آن پیغمبر از چه قبیله‏اى خواهد بود؟

گفت:مردى است از فرزندان غالب بن فهر بن مالک بن‏نصر که پادشاهى این سرزمین تا پایان این جهان در میان پیروان‏او خواهد بود.

ربیعة پرسید:مگر این جهان پایانى دارد؟

گفت:آرى پایان این جهان آنروزى است که اولین وآخرین در آنروز گرد آیند و نیکو کاران بسعادت رسند و بد کاران‏بدبخت گردند.

ربیعة گفت:آیا آنچه گفتى خواهد شد؟

سطیح پاسخداد:آرى سوگند بصبح و شام که آنچه گفتم‏خواهد شد.

پس از این سخنان‏«شق‏»نیز بدربار ربیعه آمد و او نیز سخنانى نظیر گفتار«سطیح‏»گفت و همین جریان موجب شد تاربیعه در صدد کوچ کردن بسرزمین عراق برآید و به شاپور-پادشاه‏فارس-نامه‏اى نوشت و از وى خواست تا او و فرزندانش را درجاى مناسبى در سرزمین عراق سکونت دهد و شاپور نیز سرزمین‏«حیرة‏»را-که در نزدیکى کوفه بوده-براى سکونت آنها در نظرگرفت و ایشانرا بدانجا منتقل کرد،و نعمان بن منذر-فرمانرواى‏مشهور حیرة-از فرزندان ربیعة بن نصر است.

و بالاخره مى‏رسیم به اشعارى که ادیب الممالک فراهانى‏در آن قصیده معروف خود سروده و مطلع آن چنین است:

برخیز شتربانا بر بند کجاوه کز چرخ همى گشت عیان رایت کاوه در شاخ شجر برخاست آواى چکاوه وز طول سفر حسرت من گشت علاوه بگذر بشتاب اندر از رود سماوه در دیده من بنگر دریاچه ساوه وز سینه‏ام آتشکده فارس نمودار

تا آنکه گوید:

با ابرهه گو خیر به تعجیل نیاید کارى که تو مى‏خواهى از فیل نیاید رو تا بسرت طیر ابابیل نیاید بر فرق تو و قوم تو سجیل نیاید تا دشمن تو مهبط جبریل نیاید تاکید تو در مورد تضلیل نیاید تا صاحب خانه نرساند بتو آزار زنهار بترس از غضب صاحب خانه بسپار بزودى شتر سبط کنانة برگرد از این راه و مجو عذر و بهانه بنویس به نجاشى اوضاع،شبانه آگاه کنش از بد اطوار زمانه وز طیر ابابیل یکى بر بنشانه کانجا شودش صدق کلام تو پدیدار

تا آنجا که در باره ولادت آنحضرت گوید:

این است که ساسان به دساتیر خبر داد جاماسب به روز سوم تیر خبر داد بر بابک برنا پدر پیر خبر داد بودا بصنم خانه کشمیر خبر داد مخدوم سرائیل به ساعیر خبر داد وان کودک ناشسته لب از شیر خبر داد ربیون گفتند و نیوشیدند احبار از شق و سطیح این سخنان پرس زمانى تا بر تو بیان سازند اسرار نهانى گر خواب انوشروان تعبیر ندانى از کنگره کاخش تفسیر توانى بر عبد مسیح این سخنان گر برسانى آرد بمدائن درت از شام نشانى بر آیت میلاد نبى سید مختار فخر دو جهان خواجه فرخ رخ اسعد مولاى زمان مهتر صاحبدل امجد آن سید مسعود و خداوند مؤید پیغمبر محمود ابو القاسم احمد وصفش نتوان گفت بهفتاد مجلد این بس که خدا گوید«ما کان محمد» بر منزلت و قدرش یزدان کند اقرار اندر کف او باشد از غیب مفاتیح و اندر رخ او تابد از نور مصابیح خاک کف پایش بفلک دارد ترجیح نوش لب لعلش بروان سازد تفریح قدرش ملک العرش بما ساخته تصریح وین معجزه‏اش بس که همى خواند تسبیح سنگى که ببوسد کف آن دست گهر بار اى لعل لبت کرده سبک سنگ گهر را وى ساخته شیرین کلمات تو شکر را شیروى به امر تو درد ناف پدر را انگشت تو فرسوده کند قرص قمر را تقدیر بمیدان تو افکنده سپر را واهوى ختن نافه کند خون جگر را تا لایق بزم تو شود نغز و بهنجار موسى ز ظهور تو خبر داد به یوشع ادریس بیان کرده به اخنوخ و همیلع شامول به یثرب شده از جانب تبع تا بر تو دهد نامه آن شاه سمیدع اى از رخ دادار برانداخته برقع بر فرق تو بنهاده خدا تاج مرصع در دست تو بسپرده قضا صارم تبار




موسی مباشری ::: شنبه 91/11/7::: ساعت 9:50 عصر

 

و البته در مورد بشارتهائى که نمونه‏اش را در عهد جدید وقدیم و انجیل و غیره خواندید تذکر این نکته که در سخن بعضى‏از نویسندگان نیز دیده مى‏شود ضرورى است که چون غرض ازذکر این بشارتها در کلمات انبیاء و بزرگان گذشته اطلاع یافتن‏طبقه خاصى از آیندگان یعنى دانشمندان و محققانى بود که تاحدودى ملهم باشند و مغرضان و منحرفان نتوانند به آنها دستبردزده و از تحریف و تصحیف مصون بماند از اینرو این بشارتهامعمولا داراى خصوصیات زیر است:

1-بشارتها معمولا واضح و روشن نیست و عموما در قالب‏استعارات و کنایات ذکر شده...

2-در این بشارتها نام رسمى پیمبران که بدان نام خوانده‏مى‏شدند ذکر نشده و معمولا اوصاف و خصوصیات اخلاقى آنان‏ذکر شده مانند لفظ‏«مسیح‏»که در باره حضرت عیسى دربشارات آمده و«فارقلیط‏»که در بشارات رسول خدا ذکر گردیده...

3-در بشارات زمان و مکان نیز معمولا بدان معنى و مفهومى‏که نزد ما دارد ذکر نشده و بطور رمز و کنایه ذکر شده چنانچه دراخبار غیبیة ائمه اطهار و بخصوص امیر مؤمنان علیه السلام وروایات علائم ظهور نیز این خصوصیت بچشم مى‏خورد که بخاطررعایت همان جهتى که ذکر شد بصورت رمز و اشاره و کنایة‏مطلب را بیان فرموده‏اند...

و بگفته یکى از نویسندگان

«مصلحت‏خداوندى ایجاب مى‏کرد که این بشارات مانندزیبائیهاى طبیعت که محفوظ مى‏ماند یا مانند صندوقچه‏جواهر فروشان که بدقت‏حفظ مى‏شود در لفافه‏اى از اشارات‏محفوظ بماند تا مورد استفاده نسلهاى بعد که بیشتر با عقل و دانش‏سر و کار دارند قرار گیرد». (10)

چه حوادثى در شب ولادت رخ داد

در روایات ما آمده است که در شب ولادت آنحضرت‏حوادث مهم و اتفاقات زیادى در اطراف جهان بوقوع پیوست که‏پیش از آن سابقه نداشت و یا اتفاق نیفتاده بود که از جمله‏«ارهاصات‏»بوده بدانگونه که در داستان اصحاب فیل ذکر شد،و در قصیده معروف برده نیز آمده که چند بیت آن چنین است:

یوم تفرس منه الفرس انهم قد انذروا بحلول البؤس و الفئم و بات ایوان کسرى و هو منصدع کشمل اصحاب کسرى غیر ملتئم النار خامدة الانفاس من اسف علیه و النهر ساهى العین من سدم و ساء ساوه ان غاضت بحیرتها و رد واردها بالغیظ حین ظم کان بالنار ما بالماء من بلل حزنا و بالماء ما بالنار من ضرم

و شاید جامعترین حدیث در اینباره حدیثى است که مرحوم صدوق‏«ره‏»در کتاب امالى بسند خود از امام صادق علیه السلام‏روایت کرده و ترجمه‏اش چنین است که آنحضرت فرمود:

ابلیس به آسمانها بالا مى‏رفت و چون حضرت عیسى «ع‏» بدنیا آمد از سه آسمان ممنوع شد و تا چهار آسمان بالا مى‏رفت،و هنگامیکه رسولخدا«ص‏»بدنیا آمد از همه آسمانهاى هفتگانه‏ممنوع شد،و شیاطین بوسیله پرتاب شدن ستارگان ممنوع‏گردیدند،و قریش که چنان دیدند گفتند:

قیامتى که اهل کتاب مى‏گفتند بر پا شده!

عمرو بن امیه که از همه مردم آنزمان به علم کهانت وستاره شناسى داناتر بود بدانها گفت: بنگرید اگر آن ستارگانى‏است که مردم بوسیله آنها راهنمائى مى‏شوند و تابستان و زمستان‏از روى آن معلوم گردد پس بدانید که قیامت بر پا شده و مقدمه‏نابودى هر چیز است و اگر غیر از آنها است امر تازه‏اى اتفاق‏افتاده.

و همه بتها در صبح آن شب به رو در افتاد و هیچ بتى درآنروز بر سر پا نبود،و ایوان کسرى در آن شب شکست‏خورد وچهارده کنگره آن فرو ریخت.و دریاچه ساوه خشک شد.ووادى سماوه پر از آب شد.

آتشکده‏هاى فارس که هزار سال بود خاموش نشده بود در آن شب خاموش گردید.

و مؤبدان فارس در خواب دیدند شترانى سخت اسبان عربى‏را یدک مى‏کشند و از دجله عبور کرده و در بلاد آنها پراکنده‏شدند،و طاق کسرى از وسط شکست‏خورد و رود دجله در آن‏وارد شد.

و در آن شب نورى از سمت‏حجاز بر آمد و همچنان بسمت‏مشرق رفت تا بدانجا رسید،فرداى آن شب تخت هر پادشاهى‏سرنگون گردید و خود آنها گنگ گشتند که در آنروز سخن‏نمى‏گفتند.

دانش کاهنان ربوده شد و سحر جادوگران باطل گردید،وهر کاهنى که بود از تماس با همزاد شیطانى خود ممنوع گردید ومیان آنها جدائى افتاد.

آمنه گفت:بخدا فرزندم که بر زمین قرار گرفت دستهاى‏خود را بر زمین گذارد و سر بسوى آسمان بلند کرد و بدان‏نگریست،و نورى از من تابش کرد و در آن نور شنیدم گوینده‏اى‏مى‏گفت:تو آقاى مردم را زادى او را محمد نام بگذار.

آنگاه او را بنزد عبد المطلب بردند و آنچه را مادرش آمنه گفته‏بود به عبد المطلب گزارش دادند،عبد المطلب او را در دامن‏گذارده گفت:

الحمد لله الذى اعطانى هذا الغلام الطیب الاردان قد ساد فى المهد على الغلمان

ستایش خدائى را که بمن عطا فرمود این فرزند پاک و خوشبورا که در گهواره بر همه پسران آقا است.

آنگاه او را به ارکان کعبه تعویذ کرد. (11) و در باره او اشعارى‏سرود.

و ابلیس در آن شب یاران خود را فریاد زد(و آنها را بیارى‏طلبید)و چون اطرافش جمع شدند بدو گفتند:اى سرور چه چیزتو را بهراس و وحشت افکنده؟گفت:واى بر شما از سر شب تابحال اوضاع آسمان و زمین را دگرگون مى‏بینم و بطور قطع درروى زمین اتفاق تازه و بزرگى رخ داده که از زمان ولادت عیسى‏بن مریم تاکنون سابقه نداشته،اینک بگردید و به بینید این اتفاق‏چیست؟

آنها پراکنده شدند و برگشتند و اظهار داشتند:ما که تازه‏اى‏ندیدیم.

ابلیس گفت:این کار شخص من است آنگاه در دنیابجستجو پرداخت تا به حرم-مکه-رسید،و مشاهده کرد فرشتگان اطراف آنرا گرفته‏اند،خواست وارد حرم شود که فرشتگان بر اوبانگ زده مانع ورود او شدند،بسمت غار حرى رفت و چون‏گنجشکى گردید و خواست در آید که جبرئیل بر او نهیب زد:

-برو اى دور شده از رحمت‏حق!ابلیس گفت:اى جبرئیل‏از تو سؤالى دارم؟

گفت:بگو،پرسید:از دیشب تاکنون چه تازه‏اى در زمین رخ‏داده؟

پاسخداد:محمد-صلى الله علیه و آله-بدنیا آمده.

شیطان پرسید:مرا در او بهره‏اى هست؟گفت:نه.

پرسید:در امت او چطور؟

گفت:آرى.ابلیس که این سخن را شنید گفت:خوشنود وراضیم.

و در حدیث دیگرى که در کتاب کمال الدین نقل کرده‏چنین است که در شهر مکه شخصى یهودى سکونت داشت ونامش یوسف بود،وى هنگامى که ستارگان را در حرکت وجنبش مشاهده کرد با خود گفت:این تحولات آسمانى بخاطرولادت همان پیغمبرى است که در کتابهاى ما ذکر شده که‏چون بدنیا آید شیاطین رانده شوند و از رفتن به آسمانها ممنوع‏گردند. و چون صبح شد بمجلسى که چند تن از قریش در آن بودندآمد و بدانها گفت: آیا دوش در میان شما مولودى بدنیا آمده؟

گفتند:نه.

گفت:سوگند به تورات که وى بدنیا آمده و آخرین پیمبران‏است و اگر اینجا متولد نشده حتما در فلسطین متولد گشته است.

این گفتگو گذشت و چون قریشیان متفرق شدند و بخانه‏هاى‏خود رفتند داستان گفتگوى با آن یهودى را با زنان و خاندان خودبازگو کردند و آنها گفتند:آرى دیشب در خانه عبد الله بن‏عبد المطلب پسرى متولد شده.

این خبر را بگوش یوسف یهودى رساندند،وى پرسید:آیا این‏مولود پیش از آنکه من از شما پرسش کردم بدنیا آمده یا بعد ازآن؟گفتند:پیش از آن!گفت:آن مولود را بمن نشان دهید.

قریشیان او را به درب خانه آمنه آوردند و بدو گفتند:فرزندخود را بیاور تا این یهودى او را به‏بیند،و چون مولود را آوردند ویوسف یهودى او را دیدار کرد جامه از شانه مولود کنار زد وچشمش به خال سیاه و درشتى که روى شانه وى بود بیفتاد دراینوقت قرشیان مشاهده کردند که حالت غش بر آن مرد یهودى‏عارض شد و بزمین افتاد قرشیان تعجب کرده و خندیدند.

یهودى برخاست و گفت:آیا مى‏خندید؟باید بدانید که این‏پیغمبر پیغمبر شمشیر است که شمشیر در میان شما مى‏نهد...

قرشیان متفرق شده و گفتار یهودى را براى یکدیگر تعریف‏مى‏کردند.

و در حدیثى که مرحوم کلینى شبیه به روایت بالا از مردى ازاهل کتاب نقل کرده آنمرد کتابى به قرشیان که ولید بن مغیرة وعتبة بن ربیعه و دیگران در میانشان بود رو کرده و گفت: نبوت‏از خاندان بنى اسرائیل خارج شد و بخدا این مولود همان کسى‏است که آنها را پراکنده و نابود سازد!

قریش که این سخن را شنیدند خوشحال شدند،مرد کتابى‏که دید آنها خوشنود شدند بدیشان گفت:خورسند شدید!بخداسوگند این مولود چنان سطوت و تسلطى بر شما پیدا کند که‏زبانزد مردم شرق و غرب گردد.

ابو سفیان از روى تمسخر گفت:او بمردم شهر خود تسلطمى‏یابد!

و نظیر آنچه در روایات ما آمده برخى از این حوادث درروایات اهل سنت نیز ذکر شده اما در بسیارى از آنها این حوادث‏قبل از بعثت رسولخدا«ص‏»ذکر شده نه مقارن ولادت.

مانند روایاتى که در سیره ابن هشام و تاریخ‏طبرى و جاهاى دیگر است و در صحیح بخارى نیز از ابن عباس روایت‏شده (12) و فخر رازى نیز در تفسیر آیه شریفه‏«فمن یستمع‏الآن یجد له شهابا رصدا» (13) در مورد منع شیاطین از نفوذ در آسمانها وتیرهاى شهاب همین گفتار را داشته و اقوالى در اینباره نقل‏کرده (14) و از ابى بن کعب نیز حدیثى در اینمورد نقل کرده‏اند که‏گفته است:

«لم یرم بنجم منذ رفع عیسى علیه السلام حتى بعث رسول‏الله-صلى الله علیه و آله-» (15) و در اشعار بعضى از شاعران‏عرب نیز قسمتى از این حوادث در مورد مبعث آمده مانند اشعارزیر که از شاعرى بنام قیروانى نقل شده که مى‏گوید:

و صرح کسرى تداعى من قواعده و انفاض منکسر الاوداج ذامیل و نار فارس لم توقد و ما خمدت مذالف عام و نهر القوم لم یسل خرت لمبعثه الاوثان و انبعثت ثواقب الشهب ترمى الجن بالشعل

یک سئوال

اکنون جاى یک سئوال هست که اگر کسى بگوید:آیانظیر آنچه در این روایات آمده در کتابهاى تاریخى و روایات غیراسلامى هم ذکرى از آنها شده یا نه؟

که ما در پاسخ این سئوال مى‏گوئیم:اولا اگر حدیث وروایتى از نظر سند و صدور از امام معصوم علیه السلام براى ماثابت‏شد دیگر کدام روایت و تاریخى براى ما معتبرتر از آن حدیث‏و روایت مى‏تواند باشد،و همه بحثها در همان قسمت اول واعتبار سند و به اصطلاح‏«صغراى قضیه‏»است،ولى پس ازاثبات دیگر استبعاد و زیر سئوال بردن حدیث،جز ضعف ایمان وتاریخ زدگى محمل دیگرى نمى‏تواند داشته باشد،وگرنه کدام‏تاریخ و روایتى معتبرتر از آن تاریخ و روایتى است که از منبع‏وحى الهى سرچشمه گرفته باشد و کدام داستان و حدیثى‏محکمتر از داستان و حدیثى است که از زبان پیمبران و ائمه‏معصوم علیهم السلام صادر گردیده باشد!

مگر نه این است که سرچشمه پر فیض و زلال همه علوم‏آنهایند؟و معیار صحت و سقم همه دانشهاى بشرى گفتار آنهااست؟

و ثانیا-مى‏گوئیم:مگر تاریخ صحیح و دست نخورده‏اى از گذشتگان و زمانهاى قدیم در دست داریم که ما بتوانیم این‏روایات را با آنها منطبق ساخته و یا تاییدى از آنها بگیریم؟

جائى که مقدس‏ترین کتابها مانند تورات و انجیل با آنهمه‏نسخه‏هاى متعددى که معمولا از آنها در دست مردم آن زمانهابوده و جمله جمله و کلمه بکلمه آنها مورد احترام و متن دستورات‏دینى آنها بوده از دستبرد و تحریف و تصحیف و اسقاط در امان‏نبوده،و طاغوتهاى زمان و جیره خوارانشان احکام و فرامین آنها رابنفع ایشان تغییر داده و یا اسقاط کرده‏اند، دیگر چگونه کتابهاى‏تاریخى معدودى که در زوایاى کتابخانه‏ها با نسخه‏هاى خطى‏منحصر به فرد یا انگشت‏شمارى وجود داشته مى‏تواند مورد اعتمادباشد؟

و ثالثا-بر فرض که چنین تاریخى وجود داشته باشد که‏اوضاع و احوال آنزمانها را نوشته و ثبت کرده باشد آیا همه‏وقایعى که در آنزمانها اتفاق افتاده در تاریخها ثبت و نگارش‏شده؟و آیا وسائل ارتباطى آنچنان بوده که تاریخ نگاران بتواننداز هر اتفاقى که در گوشه و کنار جهان آنروز اتفاق مى‏افتاده‏مطلع گردند و آنرا در تاریخ ثبت کنند؟مگر امروزه با تمام این‏وسائل ارتباطى و مخابراتى و رادیوها و تلویزیونها و ماهواره‏هاو...چنین کارى انجام شده و چنین ادعائى مى‏توان کرد؟... مگر وسائل ارتباطى جهان آزادند و مستقلانه و بدور از سیاستها واختناقها و خارج از کانالهاى مخصوص و صافیهاى انحصارى‏مى‏توانند کوچکترین خبرى را منتشر کنند؟آن هم خبرى که‏بصورت معجزه آسمانى براى شکست‏یک قدرت طاغوتى و یک‏دربار سلطنتى بوقوع پیوسته باشد...؟مگر معجزاتى امثال‏«شق‏القمر»که وقوع آن مورد اتفاق همه مسلمانان مى‏باشد و بگفته‏دکتر سعید بوطى-نویسنده مصرى-در کتاب فقه السیرة از امورمتفق علیه در نزد علماء و دانشمندان اسلامى است در تاریخهاى‏گذشته نقل شده...؟و بلکه معجزات انبیاء گذشته مانند سردشدن آتش بر ابراهیم خلیل علیه السلام و شکافته شدن دریابوسیله عصاى موسى و اژدها شدن و بلعیدن آن تمام مارهاى‏جادوئى ساحران و زنده شدن مردگان بدعاى حضرت مسیح وامثال آن جز در کتابهاى مقدس و مذهبى در تاریخها و روایات‏دیگر آمده و ذکرى از آنها دیده مى‏شود؟!...

و حقیقت آن است که تاریخ نویسان و وقایع نگاران گذشته‏در انحصار طاغوتهاى زمان بوده-چنانچه امروزه نیز عموما اینگونه‏است و بشر هنوز نتوانسته خود را از قید و بند ایشان آزاد سازد-وانبیاء الهى نیز پیوسته بر ضد همان طاغوتها قیام مى‏کرده ومبارزه داشتند،و آنها همواره در صدد از بین بردن انبیاء و محو نام و آثار ایشان بوده و بهر وسیله مى‏خواسته‏اند آنها را افرادى‏ماجراجو و بى شخصیت و افسادگر معرفى کنند،و هرگز اجازه‏نمى‏دادند آنها را بعنوان مردانى الهى که قدرت انجام معجزه رادارند معرفى کنند،و بهمین دلیل معجزاتى را که بوسیله ایشان‏انجام مى‏شده انکار کرده و یا توجیه مى‏نمودند،و اگر کتابهاى‏آسمانى و روایات مذهبى نبود اثرى از این معجزات بجاى نمانده‏و بدست ما نرسیده بود...

چنانچه اکنون نیز ما در انقلاب اسلامى خود که یک انگیزه‏مذهبى داشته و ادامه آنرا نیز بیارى خدا همان انگیزه مذهبى وعشق شهادت طلبى در راه خدا و دین،تضمین کرده و بر ضدطاغوتهاى شرق و غرب قیام کرده همین شیوه تبلیغى را مى‏بینیم‏که هر حرکتى بنفع این انقلاب در داخل و یا خارج بشود مانندراهپیمایى میلیونى و غیر میلیونى که در داخل و یا خارج انجام‏مى‏گیرد اصلا منعکس نمى‏شود و در رادیوها و وسائل ارتباطجمعى ذکرى از آن نمى‏شود،اما کوچکترین حرکت ضدانقلاب-مانند اجتماعات اندکى که جمعا به صد نفر نمى‏رسدبا آب و تاب در همه رسانه‏هاى گروهى بعنوان یک حرکت ضدرژیم نه یکبار بلکه چند بار پخش مى‏گردد.

و بهمین دلیل ما مى‏گوئیم انگیزه و نیازى براى تحقیق در تاریخهاى گذشته نداریم و اگر هم تتبع کنیم معلوم نیست‏بجائى برسیم،مگر اینکه بخواهیم بهر وسیله و هر ترتیبى که شده‏تاییدى از تاریخ براى این روایات پیدا کنیم اگر چه مجبور شویم‏براى تطبیق این روایات با تاریخ دست به توجیه و تاویلهاى‏نامربوط بزنیم،چنانچه نظیر آنرا در داستان اصحاب فیل ذکرکرده و شنیدید و خواندید،که ما آنعمل را محکوم کرده و دلیل برضعف ایمان و غرب‏زدگى و تاریخ زدگى و غیره دانستیم... .

پى‏نوشتها:

1-زندگانى پیغمبر اسلام تالیف نگارنده ص 40.

2-بحار الانوار ج 15 ص 180-186.

3-بحار الانوار ج 15 ص 180-186.

4 و 5 و 6-زندگانى پیغمبر اسلام ص 77 و 89 و 38 و 42.

7-اکمال الدین ص 111 و 112.

8-زندگانى پیغمبر اسلام ص 41.

9-آنچه ذیلا از سیره ابن هشام نقل کرده‏ایم تلخیص شده است.

10-خاتم پیغمبران ج 1 ص 502.

11-یعنى او را بکنار خانه کعبه آورد و براى سلامتى و پناه او از شر شیاطین و دشمنان،بدنش را بچهار گوشه کعبه مالید.

12-صحیح البخارى ج 6 ص 73.

13-سوره جن آیه 9.

14-مفاتیح الغیب ج 8 ص 241.

15-بحار الانوار ج 15 ص 331.

 

© کپی رایت توسط سایت رسول نور حضرت محمد (ص) (کلیه حقوق مادی و معنوی متعلق به این سایت است.)




موسی مباشری ::: شنبه 91/11/7::: ساعت 9:50 عصر

ولادت و پرورش پیغمبر(ص)

پیغمبر اسلام حضرت محمد بن عبدالله (صلى الله علیه و آله) بنا برمشهور و بر اساس بیشتر احادیث‏شیعه در روز هفده ربیع الاول «عام الفیل‏» یعنى سالى که قوم فیل براى تخریب خانه کعبه‏و اشغال مکه به حجاز آمدند، مطابق 580 میلادى در شهر مقدس مکه معظمه متولد گردید. اکثر علماى عامه ولادت پیغمبر را در را در دوازده ربیع الاول دانسته‏اند. از میان دانشمندان ما شیخ کلینى در گذشته سال 329 ه و جمعى دیگر نیز ولادت حضرت را روز جمعه دوازده ربیع الاول مى‏دانند.

پدرش عبدالله کوچکترین پسران عبدالمطلب بود، پیغمبر بنابر مشهور دو ماه بعد از رحلت پدر متولد شد، به همین جهت او تحت‏سرپرستى جدش عبدالمطلب قرار گرفت، و عبدالمطلب طبق رسوم بزرگان قریش او را به زنى صحرانشین به نام «حلیمه‏» که از نجابت و لیاقت‏خاصى برخوردار بود سپرد، تا به وى شیر داده و در آغوش صحرا و فضاى باز و محیط آزاد پرورش دهد، و از بیمارى و احیانا وباى شهر مکه در امان باشد.

بدین گونه محمد (صلى الله علیه و آله) در صحرا و میان قبیله «بنى اسد» که حلیمه نیز از آنها بود پرورش یافت. هر چند گاه حلیمه او را به مکه مى‏آورد و باز به صحرا برمى‏گردانید، و چون به سن پنج‏سالگى رسید او را به مکه برگردانید و تحویل جدش عبدالمطلب داد، و از وى پاداش نیکو یافت.

«آمنه‏» مادر جوانش در جد چهارم (کلاب بن مره) با عبدالله همسر خود شریک بود. برادران و کسان او در شهر مدینه مى‏زیستند، ولى پدر «آمنه‏» با خانواده‏اش مدتى بود که در مکه اقامت داشتند.

در همان سال که حلیمه محمد (صلى الله علیه و آله) را به مکه باز گردانید، آمنه براى دیدار کسانش و زیارت تربت‏شوهر فقیدش همراه طفل پنج‏ساله خود راهى نثرب و شهر مدینه شد. اقامت آنها درمدینه یک ماه طول کشید. هنگام بازگشت در میان راه مادر پیغمبر نیز وفات یافت و در نقطه‏اى به نام «ابوا» در نزدیکى مکه مدفون گشت.

پیغمبر چهار سال بعد تحت کفالت جدش عبدالمطلب بسر برد و چون درنه سالگى او عبدالمطلب نیز زندگانى را وداع گفت، طبق وصیت عبدالمطلب، به خانه عمویش ابوطالب آمد و عمو و همسر او فاطمه دختر اسد بن هاشم با آغوش باز سرپرستى محمد بن عبدالله را که برادرزاده ابوطالب و عموزاده همسرش بود و هر سه داراى یک خون بودند، به عهده گرفتند. اهمیت پرستارى صمیمانه این عمو و زن عمو از «محمد» تا آنجا بود که وقتى ابوطالب در سال دهم بعثت وفات یافت پیغمبر دنبال جنازه او مى‏گریست و مى‏گفت: عمو بعد از تو من بکجا بروم؟ و چون فاطمه دختر اسد در مدینه رحلت کرد، پیغمبر فرمود: امروز مادرم وفات کرد!

علامه مجلسى مى‏نویسد: شیعه امامیه اجماع و اتفاق نظر دارند که ابوطالب و آمنه دختر وهب و عبدالله بن عبدالمطلب، و نیاکان پیغمبر تا آدم (علیه السلام) همگى با ایمان و خداپرست بودند.»

(بحار الانوار چاپ جدید ج 15 ص 3) سفر پیغمبر به شام

در سن دوازده سالگى محمد (صلى الله علیه و آله)، ابوطالب آهنگ سفر شام و تجارت شمال داشت، محمد نیز با اصرار همراه عمو و دیگر تجار عرب راهى آن سفر طولانى و پر مشقت گردید. در این سفر در شهر «بصرى‏» واقع در سرزمنى اردن، پیغمبر با راهبى به نام «بحیرا» یا «جرجیس‏» که در کنار شهر در دیر خود مى‏زیست، برخورد نمود. هنگامى که کاروان تجار قریش به سوى دیر راهب پیش مى‏آمد، بحیرا دید که قطعه ابرى بر سر آن پسر بچه سایه افکنده است، و هرچه کاروانیان پیش مى‏آیند، قطعه ابر نیز مانند چترى بر سر او سایه افکنده است.

این معنا موجب شد که بحیرا تمام اعضاى کاروان و تجار را به دیر خود دعوت کند،که از جمله ابوطالب و همان پسر بچه نیکبخت بود. در دیر، راهب تمام حرکات پسربچه را زیر نظر گرفت و به دقت در وى نگریست. سرانجام متوجه شد که او همان پیغمبر موعود تورات و انجیل است. بحیرا به ابوطالب گفت: این پسر بچه را یا به شام نبرد، زیرا که اگر یهود او را شناختند به وى صدمه مى‏زنند، و یا اگر به شام مى‏برد کاملا مواظب او باشد.

پس از این دیگر اطلاع درستى از پیغمبر نداریم، جز این که در خانه ابوطالب به سر مى‏برد، و ابوطالب عمویش و همسر او فاطمه دختر اسد ابن هاشم، همچون پدر و مادرى دلسوز و مهربان به پرستارى و پذیرائى از «محمد» یتیم عبدالله همت گماشتند.

ابوطالب در میان کلیه فرزندان عبدالمطلب از همه عاقل‏تر و داناتر بود، مردى سخنور و شاعر و چنانچه گفتیم با عبدالله پدر پیغمبر از یک مادر بود. فاطمه همسر و دختر عموى او نیز زنى خردمند و با شخصیت بود. آنها نخستین پسر عمو و دختر عمو از دودمان هاشم بودند که با هم ازدواج کردند.

پیغمبر همیشه فاطمه را مادر خطاب مى‏کرد، و ابوطالب را پدر خود مى‏دانست. به عبارت دیگر این مرد و زن چنانچکه مى‏باید در نگاهدارى و پرورش برادرزاده و عموزاده خود، سعى بلیغ به عمل آوردند. به همین جهت نیز حقى عظیم بر مسلمین و جهانیان دارند. درباره شخصیت ممتاز ابوطالب در جاى خود سخن خواهیم گفت.

شرکت پیغمبر در جنگ فجار

جنگ‏هاى فجار ازحوادث مشهور عهد جاهلیت و دوران قبل از اسلام است. موضوع این بود که گفتیم عرب که پیوسته در صحارى سوزان خود به غارتگرى و جنگ و نزاع اشتغال داشتند. تعهد کرده بودند که چهار ماه رجب، دى‏القعده، دى‏الحجه و محرم دست از جنگ و کشتار بکشند، و در بازارهایخود به خرید و فروش وو مفاخرت و شعر و خطابه بپردازند. ولى چهار بار حرمت احترام ماه‏هاى حرام شکسته شد، و اعمالیانجام گرفت که کار به جنگ کشید. فجار از فجور یعنى اعمال ناشایستى گرفته شده است که در آن ماه‏هاى محترم به وقوع پیوست.

در چهارمین جنگ فجار که تا چهار سال ادامه یافت، پیغمبر هم شرکت داشت. سن پیغمبر در ایام جنگ چهارم به اختلاف روایات چهارده یا پانزده یا بیست‏سال بوده است.

شاید این اختلاف روایات به واسطه مدت این جنگها پدید آمده است که شراره آن در مدت چهار سال شعله‏ور بود.

جنگ در میان قبیله هوازان و قریش و قبیله کنانه همپیمان قریش روى داد. پیغمبر در این جنگ که تمام افراد پیر و جوان قبیله قریش به طرفدارى از همپیمان خود «کنایه‏» شرکت داشتند، در گرما گرم جنگ تیرهاى دشمن را از عموهایش برطرف مى‏ساخت. معناى این سخن این است که شخصا به طرف کسى تبر اندازى نکرد، و کسى را نکشت و تنها از جان عموها دفاع مى‏کرد.

پیمان جوانمردان

یکى از خاطرات جالبى که رسول خدا (صلى الله علیه و آله) از ایام جوانى خود داشت، و گاه گاهى از آن با خوشى و مسرت یاد مى‏کرد، شرکت آن حضرت در پیمانى به منظور دفاع از مظلومان و ستمدیدگان بود که در تاریخ اسلام به نام «حلف اللفضول‏» مشهور است.

«حلف‏» به معناى پیمان و «فضول‏» جمع فضل است، و معناى هر دو کلمه «پیمان فضل‏ها» است. بنا بر مشهور علت این نامگذرى این بود که پیش از آن ایام، پیمانى میان سه نفر از قبیله «جرهم‏» که نام هر سه «فضل‏» بود بسته شده بود، و فضل‏ها تعهد کرده بودند که به یارى مظلومان برخیزند. به همین جهت پیمان آنها به خاطر اسامى اعضاى پیمان «حلف الفضول‏» خوانده شد. از آنجا که بعدها در زمان رسول اکرم نیز چنین پیمانى منعقد گردید، به یاد پیمان نخست، آن نیز به «حلف الفضول‏» موسوم گشت.

نظر دیگر این است که وقتى در زمان پیغمبر این پیمان توسط جوانمردان قریش بسته شد، خردمندى از قریش گفت: این عده وارد فضل از این امر شدند، و از اینجا «حلف الفضول‏» یا پیمان جوانمردان خوانده شد.

موضوع این بود که مردى از «یمن » کالائى براى فروش به مکه آؤرد، «عاص بن وائل‏» پدر عمرو عاص معرئف همکار معاویه که از طرف او به حکومت مصر رسیده، از قبیله بنیسهم به ظاهر آن را خرید، ولى وقتى مرد یمنى براى دریافت وجه آن به وى مراجعه نمود، عاص بن وائل از پرداخت قیمت و استرداد اصل مال سرباز زد. مرد یمنى از او به مردان قبیله بنى سهم شکایت برد و استمداد نمود، ولى به خاطر نفوذى که عاص بن وائل داشت هیچ کس ترتیب اثرى به شکایت او نداد.

مرد یمنى چون این دید، آمد نزدیک «حجر الاسود» و فریاد برداشت، و از مظلومیت‏خود ناله سرداد. سپس به میان سایر قبائل قریش رفت و استمداد کرد، اما نتوانست‏حس ترحم آنها را برانگیزد! مرد یمنى که این را دید بالاى کوه ابوقبیس و در وقتى که افراد متنفذ قریش در پیرامون کعبه اجتماع کرده بودند، با صداى رسا فریاد مظلومیت برداشت، سپس از کوه به زیر آمد، و روى به جمع قریش نهاد.

در آن جمع زبیر بن عبدالمطلب یکى از عموهاى پیغمبر (صلى الله علیه و آله) برخاست، و به میان قبائل بنى هاشم و بنى مصطلق و بنى زهره و بنى اسد و بنى تمیم گشت، و به جلب حمایت آنها از مرد مظلوم پرداخت. در نتیجه مردانى از این قبایل در خانه «عبدالله بن جدعان‏» که از مردان نامى قریش و بزرگسال و کریم النفس و مورد احترام عموم بود، گرد آمدند، تا درباره اتفاق سوئى که در ماه حرام (ذى القعده) کنار خانه خدا براى مرد غریبى پیش آمده بود، چاره جوئى کنند.

در این جمع پیغمبر آینده اسلام که در آن وقت بیست‏ساله و به روایتى بیست و پنج‏ساله بود هم شرکت داشت. مذاکرات این مجلس گذشته از دفاع از حق مرد یمنى ، ابعاد وسیعى یافت، و به عقد پیمانى انجامید که بعدها به عنوان بهترین کار قریش در زمان جاهلیت‏شهرت گرفت. یعنى همان «پیمان جوانمردان‏» یا «حلف الفضول‏».

اعضاى پیمان درمنزل «عبدالله بن جدعان‏» تعهد کردند که از آن پس درمحیط مکه هر اتفاق سوئى رخ دهد، چه براى غریب یا قریب باشد و چه آزاد و بنده، درمقام دفاع برخیزند، حق طرف را از متعدى بگیرند و از وى دفع ظلم کنند. خواه ظالم و متعدى از طبقه بالا باشد یا پائین اهل شهر باشد یا بیگانه. علاوه بر این، جوانمردان حاضر در مجلس تعهد نمودند مردم مکه را به کارهاى نیک تشویق کنند، و از اعمال طشت بر حذر دارند، تا بدین گونه هر گونه رفتار ناپسند و مظاهر ظلم و ستم را از مکه ریشه کن سازند.

پس از این تعهد و عقد پیمان، حاضران مجلس به خانه عاص بن وائل رفتند، و مال مرد یمنیرا از وى گرفتند، و به صاحبش مسترد داشتند.

سالها بعد در زمانى که پیغمبر به مقام نبوت رسیده بود و در مدینه به سر مى‏برد، به این کار افتخار مى‏کرد و مى‏فرمود: من در خانه عبدالله بن جدعان در پیمانى شرکت نمودم که آن را از داشتن بهترین کالاها دوست‏تر دارم، اگر در اسلام نیز مرا در پیمانى مانند آن دعوت نمایند اجابت مى‏کنم.(فقد شهدت فى دار عبدالله بن جدعان حلفا لو دعیت به فى الاسلام لاجبت.)

ازدواج با خدیجه

در دورانى که پیغمبر سنین بین بیست تا بیست و پنج‏سالگى را مى‏گذرانید، ابوطالب از خدیجه دختر خویلد بانوى نامدار قریش که از نجابت و اصالت و عقل و فهم و درایت فراوان برخوردار و در نیاى چهارم (قصى بن کلاب) با پیغمبر شریک بود، تقاضا نمود سرمایه‏اى در اختیار بردارزاده‏اش «محمد» بگذارد، تا او نیز خود به کار تجارت اشتغال ورزد. خدیجه از ارث پدر، و دو همسر متوفاى خود ثروتى اندوخته بود، و مانند بسیارى دیگر از زنان مکه با آن تجارت مى‏کرد. به این معنا که نمایندگانى مى‏گرفت تا با سرمایه او داد ستد کنند.

خدیجه که وصف «محمد بن عبدالله‏» جوان محبوب مکه را به عنوان «محمد امین‏» شنیده بود، شخصا از «محمد» خواست به دیدن او برود، وقتى «محمد» آمد خدیجه گفت: آنچه موجب شده است من شیفته تو شوم و مهر و محبت تو را صادقانه به دل گیرم، صداقت و امانت و اخلاق شتوده تو است. به همین جهت‏حاضرم سرمایه‏اى دو برابر آنچه به دیگران مى‏دهم در اختیارت بگذارم تا شخصا اقدام به تجارت کنى. علاوه دو غلام خود را نیز به تو مى‏سپارم تا در این سفر تجارى همراه تو باشند و در کارها تو را یارى نمایند.

خدیجه به غلامان خود دستور داد کاملا تحت فرمان «محمد» باشند، و هنگام بازگشت هرچه از وى در سفر دیده‏اند، گزارش دهند.

«محمد» با مال التجاره خدیجه همراه سایربازرگانان مکه راهى سفرشام شد در این سفر همه تجار سود بردند، به خصوص، «محمد» که بیش از دیگران سود برد. در بازگشت «میسره‏» غلام خدیجه به وى که از کارهاى محمد در سفر جویا شده بود، گفت: تمام کارهاى او حساب شده و منظم و بر اساس عقل و درایت است. میسره توضیح داد که وقتى یکى از تجار از محمد خواست به دو بت «لات‏» و «عزى‏» سوگند یاد کند، محمد گفت: «چیزى در نزد من پست‏تر از لات و عزى نیست‏» و چون در شهر «بصرى‏» راهبى محمد را دید که در سایه درختى نشسته است، گفت: «این همان پیغمبرى است که در تورات و انجیل راجع به او بشارت‏هاى زیادى خوانده‏ام‏»!

نجابت محمد بن عبدالله که از اصیل‏ترین قبایل عرب «بنى هاشم‏» بود، و استعداد و لیاقت و شخصیت ممتاز و شهرتى که در امانت‏دارى داشت، او را زبانزد خاص و عام کرده بود.به طورى که «محمد امین‏» خوانده مى‏شد. این اخبار و گزارش‏ها توام با قامت موزون و قیافه خوش ترکیب و رخسار زیبا و دوست‏داشتنى وى که چون با کسى سخن مى‏گفت، یا با دیدگان سیاه و براق و نافذ خود، به کسى مى‏نگریست، در دل طرف، تولید محبت مى‏کرد، همگى باعث‏شد که خدیجه شیفته حسب و نسب و لیاقت و سخصیت و خصال پسندیده او شود. همین جهات نیز موجب گردید که خدیجه زنى به نام «نفیسه‏» دختر «علیه‏» واسطه قرار دهد تا آمادگى او را براى ازدواج با محمد به اطلاع وى برساند.

بعضى از مورخان معتقدند که خدیجه خود موضوع را با «محمد امین‏» در میان گذاشت، و به گفته «ابن هشام‏» مورخ مشهور به وى گفت: «عموزاده من! به واسطه خویشاوندى که میان من و تو وجود دارد، و عظمت و احترامى که در نزد قوم خود دارى، و امانت و خوینیکو و راستگوئى که در تو هست، مى‏خواهم صریحا به تو بگویم که مایلم به همسرى تو درآیم‏».

پیغمبر موضوع را با ابوطالب عمویش در میان گذاشت، و ابوطالب نظر موافق خو را اعلام داشت «نفیسه‏» بانوى واسطه نیز آمادگى «محمد امین‏» را به خدیجه خبر داد، و به دنبال آن مجلس عقد باشکوهى در خانه خدیجه تشکیل شد.

تمام بزرگان قریش و اشراف مکه در مجلس عقد شرکت داشتند.

خدیجه در اطاق مجاور در میان بانوان مکه نشسته بود، و جریان مجلس را زیر نظر داشت. ابوطالب به نمایندگى از طرف پیامبر ورقة بن نوفل پسر عمو و نماینده خدیجه را مخاطب ساخت، و خطبه عقد را به طرزى معقول و حکیمانه خواند و از جمله گفت: «برادرزاده من محمد بن عبدالله با هر مردى از قریش که مقایسه شود، بر او برترى دارد. هرچند فاقد مال و ثروت است، ولى مال و ثروت مانند سایه، زائل مى‏شود، اما اصل و نسب چیزى است که مى‏ماند...»

وربة بن نوفل به نمایندگى از سرف خدیجه در پاسخ ابوطالب گفت: «کسى از قریش منکر فضل شما بنى هاشم نیست. ما از صمیم دل میل داریم که دست به ریسمان فضلیت و رافت‏شما بزنیم‏».

پس از آن خدیجه به کابین چهار صد دینار، برایمحمد بن عبدالله جواب محبوب بنى هاشم و چهره درخشان مکه عقد شد.

سپس «محمد» از خانه ابوطالب به خانه خدیجه همسر خود آمد، و زندگى جدیدى را آغاز کرد.

«محمد» در این وقت بیست و چهار یا بیست و پنج‏سال داشت. خدیجه نیز بنابر مشهور 39 یا 40 سال داشته است و کمتر از اینها هم گفته‏اند.

دانشمند مشهور ابن شهر اشوب مازندرانى، مى‏گوید: احمد بلاذرى و ابوالقاسم کوفى (از علماى عامه) در کتابهاى خود، و سید مرتضى دانشمند بزرگ شیعه در کتاب «الشافى‏» و شیخ طوسى در «تلخیص الشافى‏» روایت کرده‏اند که وقتى پیغمبر (صلى الله علیه و آله) با خدیجه ازدواج کرد، خدیجه دختر بود(مناقب آل ابیطالب ج 1 ص 159)به همین جهت‏سن خدیجه را 25 سال و 28 و 30 سال هم گفته‏اند.(تاریخ خمیس، ج 1 ص 264 سیره حلبیه ج 1 ص 140)

ولادت على (علیه السلام)

هنگامى که پیغمبر آینده اسلام به سن سى سالگى رسید، حادثه‏اى بس بزرگ در شهرمکه روى داد که از هرجهت بى‏نظیر بود، و بیش از هر کس به خاندان آن حضرت مربوط مى‏شد. این حادثه بزرگ ولادت على (علیه السلام) در خانه کعبه بود که گدشته از عموم دانشمندان شیعه، جمعى از علماى منصف عامه نیز آن را اعتراف دارند.

علامه فقید معاصر شیخ آقا بزرگ تهرانى مى‏نویسد: «آقا مهدى بن محمد تقى بن ابراهیم نقوى معاصر و متولد در سال 1316 ه ازاحفاد سید دلدار على هندى دانشمند و فقیه مشهور شیعه در دیار هند، در کتاب «على و الکعبه‏» که در 44 صفحه چاپ شده است، از 22 کتاب از کتب علماى عامه نقل مى‏کند که تصریح کرده‏اند على (علیه السلام) در کعبه متولد شده است.

و هم مى‏گوید: علامه میرزا محمد على اردوباردى متولد 1312 ه (از علماى بزرگ معاصر درنجف اشرف) کتاب «امیرالمؤمنین و الکعبه‏» در اثبات ولادت حضرت امیر در بیت الحرام را تالیف نموده که در باب خود کتابى ابتکارى است.(الذریعه الى تصانیف الشیعه ج 2 ص 352)

علامه امینى به تفصیل پیرامون ولادت على (علیه السلام) درکعبه بحث نموده و ازجمله از دانشمند عالیقدر عامه حاکم نیشابورى در کتاب «مستدرک صحیحین‏» ج 3 ص 483 نقل مى‏کند که گفته است: «اخبار به تواتر رسیده که فاطمه دختر اسد، امیرالمؤمنین على بن ابیطالب کرم الله وجهه را در درون کعبه زائید.(وقد تواتر الاخبار ان فاطمة بنت اسد ولدت امیرالمؤمنین على بن ابیطالب کرم الله وجهه فى جوف الکعبه.)

و از کنجى شافعى درکتاب «کفایه‏» نقل کرده که از طریق ابن نجار از حاکم نیشابورى روایت نموده که گفته است: «امیر المؤمنین على بن ابیطالب درمکه در خانه خدا، شب جمعه سیزدهم ماه رجب سى سال گذشته از عام الفیل متولد گردید. نه قبل و نه بعد از وى مولودى در بیت الله الحرام جز او متولد نگردید، و این کرامتى براى آن حضرت بو به خاطر مقام با عظمت او بود.»

به پیروى از وى، احمد بن عبدالرحیم دهلوى مشهوربه «شاه ولى الله‏» پدر عبدالعزیز دهلوى مصنف کتاب «تحقه اثنى عشریه‏» (تحفه اثنى عشریه کتابى بزرگ در در شیعه است، و هموطن او سید عالیقدر میر حامد حسین نیشابورى هندى کتاب باعظمت «عقبات الانوار» را در رد آن نوشت.) در کتاب «ازالة الخفاء» نوشته‏» نوشته است: «اخبار متواتر است که فاطمه دختر اسد امیرالمؤمنین على را در درون کعبه زائید. آن حضرت درروز جمعه سیردهم ماه رجب سى سال بعد ار عام الفیل در کعبه متولد گردید، و هیچ کس جز او نه قبل و نه بعد از وى در کعبه متولد نگردید».

شهاب الدین سید محمود الوسى صاحب تفسیر کبیر در کتاب شرح قصیده عینیة عبدالباقى افندى عمرى ص 15 در ذیل این بیت قصیده او در مدح مولاى متقیان: انت العلى الذى فوق العلى رفعا ببطن مکة عندالبیت اذ وضعا

مى‏نویسد: «اینکه امیر کرم الله وجهه در خانه خدا متولد شده، در دنیا امرى مشهور، و در کتب فرقین سنى و شیعه ذکر شده است‏».

تا آنجا که مى‏گوید: «جز او کرم الله وجهه کسى در خانه خدا متولد نشده و چقدر مناسب است که امام ائمه در محلى که قبله مسلمین است متولد گردد. سبحان من یضع الاشیاء فى مواضعها و هو احکم الحاکمین (الغدیر ج 6 ص 22)

در تکمیل سخن نغز شهاب الدین دانشمند و مفسر بزرگ سنى مى‏گوئیم جالبتر اینکه امام ائمه مسلمین حضرت امیرالمؤمنین على (علیه السلام)، تنها کسى که در خانه خدا «کعبه‏» قبله‏همه مسلمانان جهان متولد شد، سرانجام نیزدرمحراب مسجد کوفه خانه خدا ربت‏خورد که بر آثرآنبا فرق شکافته به افتخار شهادت نائل گردید. شیعیان جهان نیز این افتخار را یافته‏اند که چنین مولود مبارک و وجود مقدس را امام اول مسلمین و خلیفه بلافصل پیغمبر خاتم (صلى الله علیه و آله) بدانند.

در کعبه شد پدیدار و به محراب شد شهید نازم به حسن مطلع و حسن ختام وى جلال الدین محمد دوانى فیلسوف مشهور درگذشته سال 908 ه که از مفاخر علماى عامه بوده و فقط در اواخر عمر شیعه شده است، در کتاب فارسى «نور الهدایه فى اثبات الولایه‏» مى‏نویسد: «این که جمهور اهل سنت از میان تمام صحابه پیغمبر فقط به على (علیه السلام) «کرم الله وجهه‏» مى‏گویند (یعنى گرامى باد رخسار او) به دو علت است:

یکى این که در میان صحابه تنها على (علیه السلام) بوده است که قبل ازبلوغ اسلام آورد، و هرگز در مقابل بت نایستاد و کرنش نکرد، و دیگر این که نشته‏اند; زمانى که فاطمه دختر اسد مادر على (علیه السلام) آبستن به حضرت بود، هرگاه محمد بن عبدالله (صلى الله علیه و آله) درا مى‏دید، ناگهان به احترام آن حضرت برمى‏خواست و اداى احترام مى‏کرد.

پیغمبر آینده اسلام روزى گفت: اى مادر! تو آبستنى، من راضى نیستم براى من این طور از جا برخیزى، فاطمه گفت: به خدا قسم هرگاه شما را مى‏بینم،جنینى که در شکم دارم طورى جابجا مى‏شود که مرا ناگزیر مى‏سازد از جا بلند شوم!(کتاب نور الهدایه جلال الدین به ضمیمه شرح زندگانیاو تالیف نویسنده‏این سطور به طبع رسیده است. به آنجا مراجعه شود.)

فاطمه مادر على (علیه السلام) و دختراسد بن هاشم، یعنى دختر عموى شوهر خود ابوطالب بود، و آنها نخستین همسرانى بودند که به هاشم نسبت مى‏رساندند. این بانوى بزرگزاده که افتخار پرستارى از پیغمبر خدا را داشت، در روز 13 رجب آن سال که درد زائیدن بروى فشار وارد ساخت، آمد و در مقابل کعبه، خانه خدا ایستاد و گفت: پروردگار! تو را به عظمت این خانه و به مقام کسى که آن را بنا کرده است، سوگند مى‏دهم درد زائیدن را بر من آسان گردان!

کسانى که ناظر بودند با کمال تعجب دیدند ناگهان ضلع بالاى حجر الاسود شکست، و فاطمه همسرابوطالب به درون کعبه رفت و شکاف دیوار بهم آمد.(این نقطه تا این اواخر در دیوار کعبه مشخص بود. بیشتر زائران شیعه هنگام طواف خانه کعبه چون به آن نقطه مى‏رسند که هنوز هم علامتى دارد آن را مى‏بوسند.)موضوع بلافاصله دهن به دهن گشت و به گوش مرد و زن مکه رسید، و همه منتظر بودند ببینند سرانجام آن ماجراى شگفت انگیز چه خواهد بود.

همسر ابوطالب سه روز در خانه کعبه به سر برد. روز چهارم کسانى که پیرامون کعبه گرد آمده بودند دیدند دیوار کعبه از همان جا بار دیگر شکاف برداشت و آن بانوى سرفراز در حالى که نوزاد خود را در آغوش داشت از درون خانه خدا بیرون آمد.

همسر ابوطالب خطاب به حاضران گفت: اى مردم! خداوند مرا به خاطر نوزاد پاک سرشتم بر زنان دیگر برترى داد. زیرا هیچ زنى تا کنون اجازه نداشته است که در خانه خدا وضع حمل کند.

ولى خداوند خانه‏اش را در اختیار من گذاشت تا فرزند خود را در آن جایگاه مقدس بزایم (راجع به ولادت على علیه السلام درکعبه و خانه خدا گذشته از «الغدیر» به کتب یاد شده متن هم مراجعه شود، و چه خوبست که یکى از دانشمندان، آنها را در کتابى به فارسى و عربى منتشر سازد.)سپس به خانه آمد. پیغمبر آینده اسلام که از ماجرا اطلاع یافته بود، در خانه ابوطالب بود. نوزاد تا آن لحظه چشم باز نکرده بود. نخستین بارى که چشم گشود، لحظه‏اى بود که پیغمبر ضمن تبریک به زن عمویش نوزاد را از آغوش او گرفت و اولین نگاه نوزاد هم به روى محمد (صلى الله علیه و آله) بود.

پیغمبر صورت نوزاد را بوسید و نام او را «على‏» گذارد، و به عمو و زن عمویش مژده داد که نوزاد، آینده‏اى بس درخشان دارد.

به گفته شاعر: صدف آسا جهان آفرینش درخشان گوهرى والا گهر زاد ز بعد قرنها گیتى هنر کرد که اینسان قهرمانى باهنر زادپدرها بعد از این هرگز نبینند که دیگر مادرى اینسان پسر زاد فرى بر مادر نیکو سرشتش غزال ماده گوئى شیر نر زاد

 

© کپی رایت توسط سایت رسول نور حضرت محمد (ص) (کلیه حقوق مادی و معنوی متعلق به این سایت است.)




موسی مباشری ::: شنبه 91/11/7::: ساعت 9:48 عصر

لولاک لما خلقت الافلاک 

 




موسی مباشری ::: سه شنبه 85/12/29::: ساعت 1:1 صبح

   1   2   3   4   5   >>   >
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 6


بازدید دیروز: 1


کل بازدید :161671
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
موسی مباشری
رهبر معظم انقلاب(مدظله العالی) در این مقطع زمانى، یاد و نام مبارک پیامبر اعظم از همیشه زنده‏تر است؛ و این یکى از تدابیر حکمت و الطاف خفیّه‏ى الهى است. امروز امت اسلام و ملت ما بیش از همیشه به پیغمبر اعظم خود نیازمند است؛ به هدایت او، به بشارت و انذار او، به پیام و معنویت او، و به رحمتى که او به انسان‏ها درس داد و تعلیم داد. امروز درس پیغمبر اسلام براى امتش و براى همه‏ى بشریت، درسِ عالم شدن، قوى شدن، درس اخلاق و کرامت، درس رحمت، درس جهاد و عزت، و درس مقاومت است. پس نام امسال به طور طبیعى، نام مبارک پیامبر اعظم است. در سایه‏ى این نام و این یاد، ملت ما درس‏هاى پیغمبر را باید مرور کند و آنها را به درس‏هاى زندگى و برنامه‏هاى جارى خود تبدیل کند. ملت ما به شاگردى مکتب نبوى و درس محمّدى (صلّى‏اللَّه‏علیه‏وآله) افتخار مى‏کند **********************************
 
>>فهرست موضوعی یادداشت ها<<<
 
 
>>لوگوی دوستان<<
 
>>موسیقی وبلاگ<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<