تولد حضرت محمد (ص)
تولد حضرت محمد ( ص) بنابر بسیاری از روایات در 17 ربیع الاول عامالفیل ( 570 م ) ، یا به روایتی 12 همان ماه در تقویم عربی روی داد . پدر پیامبر(ص)، عبدالله فرزند عبدالمطلب و مادرش آمنه دختر وهب و هر دو از قبیلة بزرگ قریش بودند ؛ قبیلهای که بزرگان آن از نفوذ فراوانی در مکه برخوردار بودند و بیشتر به بازرگانی اشتغال داشتند . عبدالله ، پدر پیامبر (ص) اندکی پیش از تولد فرزندش برای تجارت با کاروانی به شام رفت و در بازگشت بیمار شد و درگذشت . بنابر رسمی که در مکه رایج بود ، محمد (ص) را به زنی به نام حلیمه سپردند تا در فضای ساده و پاک بادیه پرورش یابد . وی 6 ساله بود که همراه مادر برای دیدار خویشان به یثرب ( مدینه ) رفت، اما آمنه نیز در بازگشت ، بیمار شد و درگذشت و او را در ابواء ـ نزدیک مدینه ـ به خاک سپردند. محمد ( ص) از این پس در کنف حمایت جدش عبدالمطلب قرار گرفت ، اما او نیز در 8سالگی وی درگذشت و سرپرستی محمد ( ص) بر عهدة عمویش ابوطالب گذارده شد. ابوطالب در سرپرستی برادرزاده اش کوششی بلیغ می کرد . در سفری تجارتی به شام او را با خود همراه برد و هم در این سفر ، راهبی بَحیرا نام ، نشانه های پیامبری را در او یافت و ابوطالب را از آن امر مطلع ساخت. از وقایع مهم پیش از ازدواج پیامبر ( ص ) ، شرکت در پیمانی به نام « حلف الفضول » است که در آن جمعی از مکیان تعهد کردند « از هر مظلومی حمایت کنند و حق او را بستانند » . پیمانی که پیامبر (ص) بعدها نیز آن را میستود و میفرمود اگر بار دیگر او را به چنان پیمانی باز خوانند ، به آن میپیوندد.
شهرت محمد (ص) به راستگویی و درستکاری چنان زبانزد همگان شده بود که « امین » لقب گرفت و همین صداقت و درستی توجه خدیجه دختر خویلد را جلب کرد و او را با سرمایة خویش برای تجارت به شام فرستاد ؛ سپس چنان شیفتة درستکاری « محمد امین» شد که خود برای ازدواج با وی گام پیش نهاد ، در حالی که بنابر مشهور ، دستکم 15 سالی از او بزرگتر بود . خدیجه برای محمد ( ص ) همسری فداکار بود و تا زمانی که حیات داشت ، پیامبر همسر دیگری برنگزید . او برای پیامبر ( ص ) فرزندانی آورد که پسران همگی در کودکی در گذشتند و در میان دختران ، از همه نامدارتر ، حضرت فاطمه( ع) است . از جزئیات این دوره از زندگی پیامبر ( ص) تا زمان بعثت آگاهی چندانی در دست نیست ؛ جز آنکه می دانیم نزد مردمان به عنوان فردی اهل تأمل و تفکر شناخته شده ، و از خوی و رفتارهای ناپسند قوم خود سخت ناخشنود بود . از آداب و رسوم زشت آنان چشمگیرتر از همه بت پرستی بود و پیامبر (ص) از آن روی بر میتافت . محمد (ص) اندکی پیش از بعثت ، دیر زمانی را به تنهایی در غار حرا، در کوهی نزدیک مکه به سر میبرد و زمان را به خاموشی و اندیشه میگذرانید.
و البته در مورد بشارتهائى که نمونهاش را در عهد جدید وقدیم و انجیل و غیره خواندید تذکر این نکته که در سخن بعضىاز نویسندگان نیز دیده مىشود ضرورى است که چون غرض ازذکر این بشارتها در کلمات انبیاء و بزرگان گذشته اطلاع یافتنطبقه خاصى از آیندگان یعنى دانشمندان و محققانى بود که تاحدودى ملهم باشند و مغرضان و منحرفان نتوانند به آنها دستبردزده و از تحریف و تصحیف مصون بماند از اینرو این بشارتهامعمولا داراى خصوصیات زیر است:
1-بشارتها معمولا واضح و روشن نیست و عموما در قالباستعارات و کنایات ذکر شده...
2-در این بشارتها نام رسمى پیمبران که بدان نام خواندهمىشدند ذکر نشده و معمولا اوصاف و خصوصیات اخلاقى آنانذکر شده مانند لفظ«مسیح»که در باره حضرت عیسى دربشارات آمده و«فارقلیط»که در بشارات رسول خدا ذکر گردیده...
3-در بشارات زمان و مکان نیز معمولا بدان معنى و مفهومىکه نزد ما دارد ذکر نشده و بطور رمز و کنایه ذکر شده چنانچه دراخبار غیبیة ائمه اطهار و بخصوص امیر مؤمنان علیه السلام وروایات علائم ظهور نیز این خصوصیت بچشم مىخورد که بخاطررعایت همان جهتى که ذکر شد بصورت رمز و اشاره و کنایةمطلب را بیان فرمودهاند...
و بگفته یکى از نویسندگان
«مصلحتخداوندى ایجاب مىکرد که این بشارات مانندزیبائیهاى طبیعت که محفوظ مىماند یا مانند صندوقچهجواهر فروشان که بدقتحفظ مىشود در لفافهاى از اشاراتمحفوظ بماند تا مورد استفاده نسلهاى بعد که بیشتر با عقل و دانشسر و کار دارند قرار گیرد». (10)
در روایات ما آمده است که در شب ولادت آنحضرتحوادث مهم و اتفاقات زیادى در اطراف جهان بوقوع پیوست کهپیش از آن سابقه نداشت و یا اتفاق نیفتاده بود که از جمله«ارهاصات»بوده بدانگونه که در داستان اصحاب فیل ذکر شد،و در قصیده معروف برده نیز آمده که چند بیت آن چنین است:
یوم تفرس منه الفرس انهم قد انذروا بحلول البؤس و الفئم و بات ایوان کسرى و هو منصدع کشمل اصحاب کسرى غیر ملتئم النار خامدة الانفاس من اسف علیه و النهر ساهى العین من سدم و ساء ساوه ان غاضت بحیرتها و رد واردها بالغیظ حین ظم کان بالنار ما بالماء من بلل حزنا و بالماء ما بالنار من ضرم
و شاید جامعترین حدیث در اینباره حدیثى است که مرحوم صدوق«ره»در کتاب امالى بسند خود از امام صادق علیه السلامروایت کرده و ترجمهاش چنین است که آنحضرت فرمود:
ابلیس به آسمانها بالا مىرفت و چون حضرت عیسى «ع» بدنیا آمد از سه آسمان ممنوع شد و تا چهار آسمان بالا مىرفت،و هنگامیکه رسولخدا«ص»بدنیا آمد از همه آسمانهاى هفتگانهممنوع شد،و شیاطین بوسیله پرتاب شدن ستارگان ممنوعگردیدند،و قریش که چنان دیدند گفتند:
قیامتى که اهل کتاب مىگفتند بر پا شده!
عمرو بن امیه که از همه مردم آنزمان به علم کهانت وستاره شناسى داناتر بود بدانها گفت: بنگرید اگر آن ستارگانىاست که مردم بوسیله آنها راهنمائى مىشوند و تابستان و زمستاناز روى آن معلوم گردد پس بدانید که قیامت بر پا شده و مقدمهنابودى هر چیز است و اگر غیر از آنها است امر تازهاى اتفاقافتاده.
و همه بتها در صبح آن شب به رو در افتاد و هیچ بتى درآنروز بر سر پا نبود،و ایوان کسرى در آن شب شکستخورد وچهارده کنگره آن فرو ریخت.و دریاچه ساوه خشک شد.ووادى سماوه پر از آب شد.
آتشکدههاى فارس که هزار سال بود خاموش نشده بود در آن شب خاموش گردید.
و مؤبدان فارس در خواب دیدند شترانى سخت اسبان عربىرا یدک مىکشند و از دجله عبور کرده و در بلاد آنها پراکندهشدند،و طاق کسرى از وسط شکستخورد و رود دجله در آنوارد شد.
و در آن شب نورى از سمتحجاز بر آمد و همچنان بسمتمشرق رفت تا بدانجا رسید،فرداى آن شب تخت هر پادشاهىسرنگون گردید و خود آنها گنگ گشتند که در آنروز سخننمىگفتند.
دانش کاهنان ربوده شد و سحر جادوگران باطل گردید،وهر کاهنى که بود از تماس با همزاد شیطانى خود ممنوع گردید ومیان آنها جدائى افتاد.
آمنه گفت:بخدا فرزندم که بر زمین قرار گرفت دستهاىخود را بر زمین گذارد و سر بسوى آسمان بلند کرد و بداننگریست،و نورى از من تابش کرد و در آن نور شنیدم گویندهاىمىگفت:تو آقاى مردم را زادى او را محمد نام بگذار.
آنگاه او را بنزد عبد المطلب بردند و آنچه را مادرش آمنه گفتهبود به عبد المطلب گزارش دادند،عبد المطلب او را در دامنگذارده گفت:
الحمد لله الذى اعطانى هذا الغلام الطیب الاردان قد ساد فى المهد على الغلمان
ستایش خدائى را که بمن عطا فرمود این فرزند پاک و خوشبورا که در گهواره بر همه پسران آقا است.
آنگاه او را به ارکان کعبه تعویذ کرد. (11) و در باره او اشعارىسرود.
و ابلیس در آن شب یاران خود را فریاد زد(و آنها را بیارىطلبید)و چون اطرافش جمع شدند بدو گفتند:اى سرور چه چیزتو را بهراس و وحشت افکنده؟گفت:واى بر شما از سر شب تابحال اوضاع آسمان و زمین را دگرگون مىبینم و بطور قطع درروى زمین اتفاق تازه و بزرگى رخ داده که از زمان ولادت عیسىبن مریم تاکنون سابقه نداشته،اینک بگردید و به بینید این اتفاقچیست؟
آنها پراکنده شدند و برگشتند و اظهار داشتند:ما که تازهاىندیدیم.
ابلیس گفت:این کار شخص من است آنگاه در دنیابجستجو پرداخت تا به حرم-مکه-رسید،و مشاهده کرد فرشتگان اطراف آنرا گرفتهاند،خواست وارد حرم شود که فرشتگان بر اوبانگ زده مانع ورود او شدند،بسمت غار حرى رفت و چونگنجشکى گردید و خواست در آید که جبرئیل بر او نهیب زد:
-برو اى دور شده از رحمتحق!ابلیس گفت:اى جبرئیلاز تو سؤالى دارم؟
گفت:بگو،پرسید:از دیشب تاکنون چه تازهاى در زمین رخداده؟
پاسخداد:محمد-صلى الله علیه و آله-بدنیا آمده.
شیطان پرسید:مرا در او بهرهاى هست؟گفت:نه.
پرسید:در امت او چطور؟
گفت:آرى.ابلیس که این سخن را شنید گفت:خوشنود وراضیم.
و در حدیث دیگرى که در کتاب کمال الدین نقل کردهچنین است که در شهر مکه شخصى یهودى سکونت داشت ونامش یوسف بود،وى هنگامى که ستارگان را در حرکت وجنبش مشاهده کرد با خود گفت:این تحولات آسمانى بخاطرولادت همان پیغمبرى است که در کتابهاى ما ذکر شده کهچون بدنیا آید شیاطین رانده شوند و از رفتن به آسمانها ممنوعگردند. و چون صبح شد بمجلسى که چند تن از قریش در آن بودندآمد و بدانها گفت: آیا دوش در میان شما مولودى بدنیا آمده؟
گفتند:نه.
گفت:سوگند به تورات که وى بدنیا آمده و آخرین پیمبراناست و اگر اینجا متولد نشده حتما در فلسطین متولد گشته است.
این گفتگو گذشت و چون قریشیان متفرق شدند و بخانههاىخود رفتند داستان گفتگوى با آن یهودى را با زنان و خاندان خودبازگو کردند و آنها گفتند:آرى دیشب در خانه عبد الله بنعبد المطلب پسرى متولد شده.
این خبر را بگوش یوسف یهودى رساندند،وى پرسید:آیا اینمولود پیش از آنکه من از شما پرسش کردم بدنیا آمده یا بعد ازآن؟گفتند:پیش از آن!گفت:آن مولود را بمن نشان دهید.
قریشیان او را به درب خانه آمنه آوردند و بدو گفتند:فرزندخود را بیاور تا این یهودى او را بهبیند،و چون مولود را آوردند ویوسف یهودى او را دیدار کرد جامه از شانه مولود کنار زد وچشمش به خال سیاه و درشتى که روى شانه وى بود بیفتاد دراینوقت قرشیان مشاهده کردند که حالت غش بر آن مرد یهودىعارض شد و بزمین افتاد قرشیان تعجب کرده و خندیدند.
یهودى برخاست و گفت:آیا مىخندید؟باید بدانید که اینپیغمبر پیغمبر شمشیر است که شمشیر در میان شما مىنهد...
قرشیان متفرق شده و گفتار یهودى را براى یکدیگر تعریفمىکردند.
و در حدیثى که مرحوم کلینى شبیه به روایت بالا از مردى ازاهل کتاب نقل کرده آنمرد کتابى به قرشیان که ولید بن مغیرة وعتبة بن ربیعه و دیگران در میانشان بود رو کرده و گفت: نبوتاز خاندان بنى اسرائیل خارج شد و بخدا این مولود همان کسىاست که آنها را پراکنده و نابود سازد!
قریش که این سخن را شنیدند خوشحال شدند،مرد کتابىکه دید آنها خوشنود شدند بدیشان گفت:خورسند شدید!بخداسوگند این مولود چنان سطوت و تسلطى بر شما پیدا کند کهزبانزد مردم شرق و غرب گردد.
ابو سفیان از روى تمسخر گفت:او بمردم شهر خود تسلطمىیابد!
و نظیر آنچه در روایات ما آمده برخى از این حوادث درروایات اهل سنت نیز ذکر شده اما در بسیارى از آنها این حوادثقبل از بعثت رسولخدا«ص»ذکر شده نه مقارن ولادت.
مانند روایاتى که در سیره ابن هشام و تاریخطبرى و جاهاى دیگر است و در صحیح بخارى نیز از ابن عباس روایتشده (12) و فخر رازى نیز در تفسیر آیه شریفه«فمن یستمعالآن یجد له شهابا رصدا» (13) در مورد منع شیاطین از نفوذ در آسمانها وتیرهاى شهاب همین گفتار را داشته و اقوالى در اینباره نقلکرده (14) و از ابى بن کعب نیز حدیثى در اینمورد نقل کردهاند کهگفته است:
«لم یرم بنجم منذ رفع عیسى علیه السلام حتى بعث رسولالله-صلى الله علیه و آله-» (15) و در اشعار بعضى از شاعرانعرب نیز قسمتى از این حوادث در مورد مبعث آمده مانند اشعارزیر که از شاعرى بنام قیروانى نقل شده که مىگوید:
و صرح کسرى تداعى من قواعده و انفاض منکسر الاوداج ذامیل و نار فارس لم توقد و ما خمدت مذالف عام و نهر القوم لم یسل خرت لمبعثه الاوثان و انبعثت ثواقب الشهب ترمى الجن بالشعل
یک سئوال
اکنون جاى یک سئوال هست که اگر کسى بگوید:آیانظیر آنچه در این روایات آمده در کتابهاى تاریخى و روایات غیراسلامى هم ذکرى از آنها شده یا نه؟
که ما در پاسخ این سئوال مىگوئیم:اولا اگر حدیث وروایتى از نظر سند و صدور از امام معصوم علیه السلام براى ماثابتشد دیگر کدام روایت و تاریخى براى ما معتبرتر از آن حدیثو روایت مىتواند باشد،و همه بحثها در همان قسمت اول واعتبار سند و به اصطلاح«صغراى قضیه»است،ولى پس ازاثبات دیگر استبعاد و زیر سئوال بردن حدیث،جز ضعف ایمان وتاریخ زدگى محمل دیگرى نمىتواند داشته باشد،وگرنه کدامتاریخ و روایتى معتبرتر از آن تاریخ و روایتى است که از منبعوحى الهى سرچشمه گرفته باشد و کدام داستان و حدیثىمحکمتر از داستان و حدیثى است که از زبان پیمبران و ائمهمعصوم علیهم السلام صادر گردیده باشد!
مگر نه این است که سرچشمه پر فیض و زلال همه علومآنهایند؟و معیار صحت و سقم همه دانشهاى بشرى گفتار آنهااست؟
و ثانیا-مىگوئیم:مگر تاریخ صحیح و دست نخوردهاى از گذشتگان و زمانهاى قدیم در دست داریم که ما بتوانیم اینروایات را با آنها منطبق ساخته و یا تاییدى از آنها بگیریم؟
جائى که مقدسترین کتابها مانند تورات و انجیل با آنهمهنسخههاى متعددى که معمولا از آنها در دست مردم آن زمانهابوده و جمله جمله و کلمه بکلمه آنها مورد احترام و متن دستوراتدینى آنها بوده از دستبرد و تحریف و تصحیف و اسقاط در اماننبوده،و طاغوتهاى زمان و جیره خوارانشان احکام و فرامین آنها رابنفع ایشان تغییر داده و یا اسقاط کردهاند، دیگر چگونه کتابهاىتاریخى معدودى که در زوایاى کتابخانهها با نسخههاى خطىمنحصر به فرد یا انگشتشمارى وجود داشته مىتواند مورد اعتمادباشد؟
و ثالثا-بر فرض که چنین تاریخى وجود داشته باشد کهاوضاع و احوال آنزمانها را نوشته و ثبت کرده باشد آیا همهوقایعى که در آنزمانها اتفاق افتاده در تاریخها ثبت و نگارششده؟و آیا وسائل ارتباطى آنچنان بوده که تاریخ نگاران بتواننداز هر اتفاقى که در گوشه و کنار جهان آنروز اتفاق مىافتادهمطلع گردند و آنرا در تاریخ ثبت کنند؟مگر امروزه با تمام اینوسائل ارتباطى و مخابراتى و رادیوها و تلویزیونها و ماهوارههاو...چنین کارى انجام شده و چنین ادعائى مىتوان کرد؟... مگر وسائل ارتباطى جهان آزادند و مستقلانه و بدور از سیاستها واختناقها و خارج از کانالهاى مخصوص و صافیهاى انحصارىمىتوانند کوچکترین خبرى را منتشر کنند؟آن هم خبرى کهبصورت معجزه آسمانى براى شکستیک قدرت طاغوتى و یکدربار سلطنتى بوقوع پیوسته باشد...؟مگر معجزاتى امثال«شقالقمر»که وقوع آن مورد اتفاق همه مسلمانان مىباشد و بگفتهدکتر سعید بوطى-نویسنده مصرى-در کتاب فقه السیرة از امورمتفق علیه در نزد علماء و دانشمندان اسلامى است در تاریخهاىگذشته نقل شده...؟و بلکه معجزات انبیاء گذشته مانند سردشدن آتش بر ابراهیم خلیل علیه السلام و شکافته شدن دریابوسیله عصاى موسى و اژدها شدن و بلعیدن آن تمام مارهاىجادوئى ساحران و زنده شدن مردگان بدعاى حضرت مسیح وامثال آن جز در کتابهاى مقدس و مذهبى در تاریخها و روایاتدیگر آمده و ذکرى از آنها دیده مىشود؟!...
و حقیقت آن است که تاریخ نویسان و وقایع نگاران گذشتهدر انحصار طاغوتهاى زمان بوده-چنانچه امروزه نیز عموما اینگونهاست و بشر هنوز نتوانسته خود را از قید و بند ایشان آزاد سازد-وانبیاء الهى نیز پیوسته بر ضد همان طاغوتها قیام مىکرده ومبارزه داشتند،و آنها همواره در صدد از بین بردن انبیاء و محو نام و آثار ایشان بوده و بهر وسیله مىخواستهاند آنها را افرادىماجراجو و بى شخصیت و افسادگر معرفى کنند،و هرگز اجازهنمىدادند آنها را بعنوان مردانى الهى که قدرت انجام معجزه رادارند معرفى کنند،و بهمین دلیل معجزاتى را که بوسیله ایشانانجام مىشده انکار کرده و یا توجیه مىنمودند،و اگر کتابهاىآسمانى و روایات مذهبى نبود اثرى از این معجزات بجاى نماندهو بدست ما نرسیده بود...
چنانچه اکنون نیز ما در انقلاب اسلامى خود که یک انگیزهمذهبى داشته و ادامه آنرا نیز بیارى خدا همان انگیزه مذهبى وعشق شهادت طلبى در راه خدا و دین،تضمین کرده و بر ضدطاغوتهاى شرق و غرب قیام کرده همین شیوه تبلیغى را مىبینیمکه هر حرکتى بنفع این انقلاب در داخل و یا خارج بشود مانندراهپیمایى میلیونى و غیر میلیونى که در داخل و یا خارج انجاممىگیرد اصلا منعکس نمىشود و در رادیوها و وسائل ارتباطجمعى ذکرى از آن نمىشود،اما کوچکترین حرکت ضدانقلاب-مانند اجتماعات اندکى که جمعا به صد نفر نمىرسدبا آب و تاب در همه رسانههاى گروهى بعنوان یک حرکت ضدرژیم نه یکبار بلکه چند بار پخش مىگردد.
و بهمین دلیل ما مىگوئیم انگیزه و نیازى براى تحقیق در تاریخهاى گذشته نداریم و اگر هم تتبع کنیم معلوم نیستبجائى برسیم،مگر اینکه بخواهیم بهر وسیله و هر ترتیبى که شدهتاییدى از تاریخ براى این روایات پیدا کنیم اگر چه مجبور شویمبراى تطبیق این روایات با تاریخ دست به توجیه و تاویلهاىنامربوط بزنیم،چنانچه نظیر آنرا در داستان اصحاب فیل ذکرکرده و شنیدید و خواندید،که ما آنعمل را محکوم کرده و دلیل برضعف ایمان و غربزدگى و تاریخ زدگى و غیره دانستیم... .
پىنوشتها:
1-زندگانى پیغمبر اسلام تالیف نگارنده ص 40.
2-بحار الانوار ج 15 ص 180-186.
3-بحار الانوار ج 15 ص 180-186.
4 و 5 و 6-زندگانى پیغمبر اسلام ص 77 و 89 و 38 و 42.
7-اکمال الدین ص 111 و 112.
8-زندگانى پیغمبر اسلام ص 41.
9-آنچه ذیلا از سیره ابن هشام نقل کردهایم تلخیص شده است.
10-خاتم پیغمبران ج 1 ص 502.
11-یعنى او را بکنار خانه کعبه آورد و براى سلامتى و پناه او از شر شیاطین و دشمنان،بدنش را بچهار گوشه کعبه مالید.
12-صحیح البخارى ج 6 ص 73.
13-سوره جن آیه 9.
14-مفاتیح الغیب ج 8 ص 241.
15-بحار الانوار ج 15 ص 331.
© کپی رایت توسط سایت رسول نور حضرت محمد (ص) (کلیه حقوق مادی و معنوی متعلق به این سایت است.)
این بحث را ما با تفصیل بیشترى در کتاب «زندگانى پیغمبراسلام» آوردهایم، و برخى از اهل تحقیق بتفصیل در اینبارهقلمفرسائى کرده و حتى جداگانه کتاب نوشتهاند که از آنجملهمىتوان کتاب «راه سعادت» استاد فقید و محقق ارزشمندمرحوم شعرانى و مقاله محققانه دیگرى را که در کتاب«خاتمپیغمبران»در اینباره درج شده نام برد که چون با مقاله ما که درباره تاریخ تحلیلى اسلام است چندان ارتباطى ندارد و بیشتر بابحث نبوت خاصه رسول خدا«ص»ارتباط دارد تا با بحث ما و بهاصطلاح یک بحث کلامى است نه تاریخى،نمىتوانیم وقتخود و شما را با این بحث گسترده و عمیق بگیریم،ولى بهمانمقدار که مربوط به تاریخ مىشود یک اشاره اجمالى نموده ومىگذریم:
طبق روایات زیادى که در کتابهاى تاریخى و حدیث وسیره داریم بشارتهاى زیادى از پیمبران گذشته و دانشمندان و کاهنان در باره ظهور پیامبر بزرگوار اسلام«ص»وارد شده که بهاجمال و تفصیل از ظهور و ولادت و بعثت آنحضرت خبردادهاند،و علامه مجلسى«ره»در کتاب بحار الانوار در اینبارهبابى جداگانه تحت عنوان«باب البشائر بمولده و نبوته»منعقدکرده که بسیارى از آن روایات را در آنجا گرد آورده.
و بهر صورت قسمتى از این روایات همانهائى است که درتورات و انجیل آمده مانند:
آیه 14 و 15 از کتاب یهودا که مىگوید:
«لکن خنوخ«ادریس»که هفتم از آدم بود در باره همین اشخاصخبر داده گفت اینک خداوند با ده هزار از مقدسین خود آمد تا برهمه داورى نماید و جمیع بىدینان را ملزم سازد و بر همه کارهاىبى دینى که ایشان کردند و بر تمامى سخنان زشت که گناهکارانبى دین بخلاف او گفتند...»
که ده هزار مقدس فقط با رسولخدا«ص»تطبیق مىکند کهدر داستان فتح مکه با او بودند. بخصوص با توجه به این مطلبکه این آیه از کتاب یهودا مدتها پس از حضرت عیسى«ع»
نوشته شده.
و از آنجمله در سفر تثنیه باب 33 آیه 2 چنین آمده:
«و گفتخدا از کوه سینا آمد و برخاست از سعیر به سوى آنها ودرخشید از کوه پاران و آمد با ده هزار مقدس از دست راستش بایک قانون آتشین...».
که طبق تحقیق جغرافى دانان منظور از«پاران»-یا فارانمکه است،و ده هزار مقدس نیز چنانچه قبلا گفته شد فقط قابلتطبیق با همراهان و یاران رسول خدا«ص»است.
و در فصل چهاردهم انجیل یوحنا:16،17،25،26 چنیناست:
«اگر مرا دوست دارید احکام مرا نگاه دارید،و من از پدر خواهمخواست و او دیگرى را که فارقلیط است به شما خواهد داد کههمیشه با شما خواهد بود،خلاصه حقیقتى که جهان آنرا نتواندپذیرفت زیرا که آنرا نمىبیند و نمىشناسد،اما شما آنرامىشناسید زیرا که با شما مىماند و در شما خواهد بود.اینها رابه شما گفتم مادام که با شما بودم اما فارقلیط روح مقدس که اورا پدر به اسم من مىفرستد او همه چیز را بشما تعلیم دهد و هرآنچه گفتم بیاد آورد».
که بر طبق تحقیق کلمه«فارقلیط»که ترجمه عربى«پریکلیتوس»است بمعناى«احمد»است و مترجمین اناجیل از روى عمد یا اشتباه آنرا به«تسلى دهنده»ترجمه کردهاند و درفصل پانزدهم:26 چنین است:
«لیکن وقتى فارقلیط که من او را از جانب پدر مىفرستم و او روحراستى است که از جانب پدر عمل مىکند و نسبت به من گواهىخواهد داد».
و در فصل شانزدهم:7،12،13،14 چنین است:
«و من به شما راست مىگویم که رفتن من براى شما مفید است،زیرا اگر نروم فارقلیط نزد شما نخواهد آمد،اما اگر بروم او را نزدشما مىفرستم اکنون بسى چیزها دارم که بشما بگویم لیکنطاقت تحمل ندارید،اما چون آن خلاصه حقیقت بیاید او شما رابهر حقیقتى دایتخواهد کرد،زیرا او از پیش خود تکلمنمىکند آنچه مىشنود خواهد گفت و از امور آینده به شما خبر خواهد داد»
و قسمتى دیگر آنهائى است که از دانشمندان یهود وراهبان مسیحى و کاهنان و منجمان و دیگران نقل شده مانندسخنان دانشمندان یهودى بنى قریظه که با«تبع»پادشاه یمنگفتند (1) و سخنان عبد الله بن سلام (2) و آنچه از سیف بن ذى یزن نقل شده (3) ،و سخنان«بحیرا»و«نسطورا» (4) و«سطیح»و«شق» (5) و«قس بن ساعدة» (6) یکى از بزرگان مسیحیت و روایتابو المویهب راهب (7) و«زید بن نفیل» (8) که باز هم براى نمونهبداستان زیر که خلاصهاى از نقل ابن اسحاق در سیره است توجهنمائید:
ابن هشام مورخ مشهور در تاریخ خود مىنویسد: (9) ربیعة بننصر که یکى از پادشاهان یمن بود خواب وحشتناکى دید و براىدانستن تعبیر آن تمامى کاهنان و منجمان را بدربار خویش احضارکرد و تعبیر خواب خود را از آنها خواستار شد.
آنها گفتند:خواب خود را بیان کن تا ما تعبیر کنیم؟
ربیعة در جواب گفت:من اگر خواب خود را بگویم و شماتعبیر کنید به تعبیر شما اطمینان ندارم ولى اگر یکى از شما تعبیرآن خواب را پیش از نقل آن بگوید تعبیر او صحیح است.
یکى از آنها چنین گفت:چنین شخصى را که پادشاه مىخواهد فقط دو نفر هستند یکى«سطیح»و دیگرى«شق»کهاین دو کاهن مىتوانند خواب را نقل کرده و تعبیر کنند.
ربیعة بدنبال آندو فرستاد و آنها را احضار کرد،سطیح قبلاز«شق»بدربار ربیعة آمد و چون پادشاه جریان خواب خود رابدو گفت،سطیح گفت:آرى در خواب گلوله آتشى را دیدى کهاز تاریکى بیرون آمد و در سرزمین تهامه در افتاد و هر جاندارىرا در کام خود فرو برد!
ربیعة گفت:درست است اکنون بگو تعبیر آن چیست؟
سطیح اظهار داشت:سوگند بهر جاندارى که در اینسرزمین زندگى مىکند که مردم حبشه بسرزمین شما فرود آیند وآنرا بگیرند.
پادشاه با وحشت پرسید:این داستان در زمان سلطنت منصورت خواهد گرفتیا پس از آن؟
سطیح گفت:نه:پس از سلطنت تو خواهد بود.
ربیعة پرسید:آیا سلطنت آنها دوام خواهد یافتیا منقطعمىشود!
گفت:نه پس از هفتاد و چند سال سلطنتشان منقطعمىشود!
پرسید:سلطنت آنها بدست چه کسى از بین مىرود؟ گفت:بدست مردى بنام ارم بن ذى یزن که از مملکت عدنبیرون خواهد آمد.
پرسید:آیا سلطنت ارم بن ذى یزن دوام خواهد یافت؟
گفت:نه آن هم منقرض خواهد شد.
پرسید:بدست چه کسى؟
گفت:به دست پیغمبرى پاکیزه که از جانب خدا بدو وحىمىشود.
پرسید:آن پیغمبر از چه قبیلهاى خواهد بود؟
گفت:مردى است از فرزندان غالب بن فهر بن مالک بننصر که پادشاهى این سرزمین تا پایان این جهان در میان پیرواناو خواهد بود.
ربیعة پرسید:مگر این جهان پایانى دارد؟
گفت:آرى پایان این جهان آنروزى است که اولین وآخرین در آنروز گرد آیند و نیکو کاران بسعادت رسند و بد کارانبدبخت گردند.
ربیعة گفت:آیا آنچه گفتى خواهد شد؟
سطیح پاسخداد:آرى سوگند بصبح و شام که آنچه گفتمخواهد شد.
پس از این سخنان«شق»نیز بدربار ربیعه آمد و او نیز سخنانى نظیر گفتار«سطیح»گفت و همین جریان موجب شد تاربیعه در صدد کوچ کردن بسرزمین عراق برآید و به شاپور-پادشاهفارس-نامهاى نوشت و از وى خواست تا او و فرزندانش را درجاى مناسبى در سرزمین عراق سکونت دهد و شاپور نیز سرزمین«حیرة»را-که در نزدیکى کوفه بوده-براى سکونت آنها در نظرگرفت و ایشانرا بدانجا منتقل کرد،و نعمان بن منذر-فرمانرواىمشهور حیرة-از فرزندان ربیعة بن نصر است.
و بالاخره مىرسیم به اشعارى که ادیب الممالک فراهانىدر آن قصیده معروف خود سروده و مطلع آن چنین است:
برخیز شتربانا بر بند کجاوه کز چرخ همى گشت عیان رایت کاوه در شاخ شجر برخاست آواى چکاوه وز طول سفر حسرت من گشت علاوه بگذر بشتاب اندر از رود سماوه در دیده من بنگر دریاچه ساوه وز سینهام آتشکده فارس نمودار
تا آنکه گوید:
با ابرهه گو خیر به تعجیل نیاید کارى که تو مىخواهى از فیل نیاید رو تا بسرت طیر ابابیل نیاید بر فرق تو و قوم تو سجیل نیاید تا دشمن تو مهبط جبریل نیاید تاکید تو در مورد تضلیل نیاید تا صاحب خانه نرساند بتو آزار زنهار بترس از غضب صاحب خانه بسپار بزودى شتر سبط کنانة برگرد از این راه و مجو عذر و بهانه بنویس به نجاشى اوضاع،شبانه آگاه کنش از بد اطوار زمانه وز طیر ابابیل یکى بر بنشانه کانجا شودش صدق کلام تو پدیدار
تا آنجا که در باره ولادت آنحضرت گوید:
این است که ساسان به دساتیر خبر داد جاماسب به روز سوم تیر خبر داد بر بابک برنا پدر پیر خبر داد بودا بصنم خانه کشمیر خبر داد مخدوم سرائیل به ساعیر خبر داد وان کودک ناشسته لب از شیر خبر داد ربیون گفتند و نیوشیدند احبار از شق و سطیح این سخنان پرس زمانى تا بر تو بیان سازند اسرار نهانى گر خواب انوشروان تعبیر ندانى از کنگره کاخش تفسیر توانى بر عبد مسیح این سخنان گر برسانى آرد بمدائن درت از شام نشانى بر آیت میلاد نبى سید مختار فخر دو جهان خواجه فرخ رخ اسعد مولاى زمان مهتر صاحبدل امجد آن سید مسعود و خداوند مؤید پیغمبر محمود ابو القاسم احمد وصفش نتوان گفت بهفتاد مجلد این بس که خدا گوید«ما کان محمد» بر منزلت و قدرش یزدان کند اقرار اندر کف او باشد از غیب مفاتیح و اندر رخ او تابد از نور مصابیح خاک کف پایش بفلک دارد ترجیح نوش لب لعلش بروان سازد تفریح قدرش ملک العرش بما ساخته تصریح وین معجزهاش بس که همى خواند تسبیح سنگى که ببوسد کف آن دست گهر بار اى لعل لبت کرده سبک سنگ گهر را وى ساخته شیرین کلمات تو شکر را شیروى به امر تو درد ناف پدر را انگشت تو فرسوده کند قرص قمر را تقدیر بمیدان تو افکنده سپر را واهوى ختن نافه کند خون جگر را تا لایق بزم تو شود نغز و بهنجار موسى ز ظهور تو خبر داد به یوشع ادریس بیان کرده به اخنوخ و همیلع شامول به یثرب شده از جانب تبع تا بر تو دهد نامه آن شاه سمیدع اى از رخ دادار برانداخته برقع بر فرق تو بنهاده خدا تاج مرصع در دست تو بسپرده قضا صارم تبار
پیغمبر اسلام حضرت محمد بن عبدالله (صلى الله علیه و آله) بنا برمشهور و بر اساس بیشتر احادیثشیعه در روز هفده ربیع الاول «عام الفیل» یعنى سالى که قوم فیل براى تخریب خانه کعبهو اشغال مکه به حجاز آمدند، مطابق 580 میلادى در شهر مقدس مکه معظمه متولد گردید. اکثر علماى عامه ولادت پیغمبر را در را در دوازده ربیع الاول دانستهاند. از میان دانشمندان ما شیخ کلینى در گذشته سال 329 ه و جمعى دیگر نیز ولادت حضرت را روز جمعه دوازده ربیع الاول مىدانند.
پدرش عبدالله کوچکترین پسران عبدالمطلب بود، پیغمبر بنابر مشهور دو ماه بعد از رحلت پدر متولد شد، به همین جهت او تحتسرپرستى جدش عبدالمطلب قرار گرفت، و عبدالمطلب طبق رسوم بزرگان قریش او را به زنى صحرانشین به نام «حلیمه» که از نجابت و لیاقتخاصى برخوردار بود سپرد، تا به وى شیر داده و در آغوش صحرا و فضاى باز و محیط آزاد پرورش دهد، و از بیمارى و احیانا وباى شهر مکه در امان باشد.
بدین گونه محمد (صلى الله علیه و آله) در صحرا و میان قبیله «بنى اسد» که حلیمه نیز از آنها بود پرورش یافت. هر چند گاه حلیمه او را به مکه مىآورد و باز به صحرا برمىگردانید، و چون به سن پنجسالگى رسید او را به مکه برگردانید و تحویل جدش عبدالمطلب داد، و از وى پاداش نیکو یافت.
«آمنه» مادر جوانش در جد چهارم (کلاب بن مره) با عبدالله همسر خود شریک بود. برادران و کسان او در شهر مدینه مىزیستند، ولى پدر «آمنه» با خانوادهاش مدتى بود که در مکه اقامت داشتند.
در همان سال که حلیمه محمد (صلى الله علیه و آله) را به مکه باز گردانید، آمنه براى دیدار کسانش و زیارت تربتشوهر فقیدش همراه طفل پنجساله خود راهى نثرب و شهر مدینه شد. اقامت آنها درمدینه یک ماه طول کشید. هنگام بازگشت در میان راه مادر پیغمبر نیز وفات یافت و در نقطهاى به نام «ابوا» در نزدیکى مکه مدفون گشت.
پیغمبر چهار سال بعد تحت کفالت جدش عبدالمطلب بسر برد و چون درنه سالگى او عبدالمطلب نیز زندگانى را وداع گفت، طبق وصیت عبدالمطلب، به خانه عمویش ابوطالب آمد و عمو و همسر او فاطمه دختر اسد بن هاشم با آغوش باز سرپرستى محمد بن عبدالله را که برادرزاده ابوطالب و عموزاده همسرش بود و هر سه داراى یک خون بودند، به عهده گرفتند. اهمیت پرستارى صمیمانه این عمو و زن عمو از «محمد» تا آنجا بود که وقتى ابوطالب در سال دهم بعثت وفات یافت پیغمبر دنبال جنازه او مىگریست و مىگفت: عمو بعد از تو من بکجا بروم؟ و چون فاطمه دختر اسد در مدینه رحلت کرد، پیغمبر فرمود: امروز مادرم وفات کرد!
علامه مجلسى مىنویسد: شیعه امامیه اجماع و اتفاق نظر دارند که ابوطالب و آمنه دختر وهب و عبدالله بن عبدالمطلب، و نیاکان پیغمبر تا آدم (علیه السلام) همگى با ایمان و خداپرست بودند.»
در سن دوازده سالگى محمد (صلى الله علیه و آله)، ابوطالب آهنگ سفر شام و تجارت شمال داشت، محمد نیز با اصرار همراه عمو و دیگر تجار عرب راهى آن سفر طولانى و پر مشقت گردید. در این سفر در شهر «بصرى» واقع در سرزمنى اردن، پیغمبر با راهبى به نام «بحیرا» یا «جرجیس» که در کنار شهر در دیر خود مىزیست، برخورد نمود. هنگامى که کاروان تجار قریش به سوى دیر راهب پیش مىآمد، بحیرا دید که قطعه ابرى بر سر آن پسر بچه سایه افکنده است، و هرچه کاروانیان پیش مىآیند، قطعه ابر نیز مانند چترى بر سر او سایه افکنده است.
این معنا موجب شد که بحیرا تمام اعضاى کاروان و تجار را به دیر خود دعوت کند،که از جمله ابوطالب و همان پسر بچه نیکبخت بود. در دیر، راهب تمام حرکات پسربچه را زیر نظر گرفت و به دقت در وى نگریست. سرانجام متوجه شد که او همان پیغمبر موعود تورات و انجیل است. بحیرا به ابوطالب گفت: این پسر بچه را یا به شام نبرد، زیرا که اگر یهود او را شناختند به وى صدمه مىزنند، و یا اگر به شام مىبرد کاملا مواظب او باشد.
پس از این دیگر اطلاع درستى از پیغمبر نداریم، جز این که در خانه ابوطالب به سر مىبرد، و ابوطالب عمویش و همسر او فاطمه دختر اسد ابن هاشم، همچون پدر و مادرى دلسوز و مهربان به پرستارى و پذیرائى از «محمد» یتیم عبدالله همت گماشتند.
ابوطالب در میان کلیه فرزندان عبدالمطلب از همه عاقلتر و داناتر بود، مردى سخنور و شاعر و چنانچه گفتیم با عبدالله پدر پیغمبر از یک مادر بود. فاطمه همسر و دختر عموى او نیز زنى خردمند و با شخصیت بود. آنها نخستین پسر عمو و دختر عمو از دودمان هاشم بودند که با هم ازدواج کردند.
پیغمبر همیشه فاطمه را مادر خطاب مىکرد، و ابوطالب را پدر خود مىدانست. به عبارت دیگر این مرد و زن چنانچکه مىباید در نگاهدارى و پرورش برادرزاده و عموزاده خود، سعى بلیغ به عمل آوردند. به همین جهت نیز حقى عظیم بر مسلمین و جهانیان دارند. درباره شخصیت ممتاز ابوطالب در جاى خود سخن خواهیم گفت.
جنگهاى فجار ازحوادث مشهور عهد جاهلیت و دوران قبل از اسلام است. موضوع این بود که گفتیم عرب که پیوسته در صحارى سوزان خود به غارتگرى و جنگ و نزاع اشتغال داشتند. تعهد کرده بودند که چهار ماه رجب، دىالقعده، دىالحجه و محرم دست از جنگ و کشتار بکشند، و در بازارهایخود به خرید و فروش وو مفاخرت و شعر و خطابه بپردازند. ولى چهار بار حرمت احترام ماههاى حرام شکسته شد، و اعمالیانجام گرفت که کار به جنگ کشید. فجار از فجور یعنى اعمال ناشایستى گرفته شده است که در آن ماههاى محترم به وقوع پیوست.
در چهارمین جنگ فجار که تا چهار سال ادامه یافت، پیغمبر هم شرکت داشت. سن پیغمبر در ایام جنگ چهارم به اختلاف روایات چهارده یا پانزده یا بیستسال بوده است.
شاید این اختلاف روایات به واسطه مدت این جنگها پدید آمده است که شراره آن در مدت چهار سال شعلهور بود.
جنگ در میان قبیله هوازان و قریش و قبیله کنانه همپیمان قریش روى داد. پیغمبر در این جنگ که تمام افراد پیر و جوان قبیله قریش به طرفدارى از همپیمان خود «کنایه» شرکت داشتند، در گرما گرم جنگ تیرهاى دشمن را از عموهایش برطرف مىساخت. معناى این سخن این است که شخصا به طرف کسى تبر اندازى نکرد، و کسى را نکشت و تنها از جان عموها دفاع مىکرد.
یکى از خاطرات جالبى که رسول خدا (صلى الله علیه و آله) از ایام جوانى خود داشت، و گاه گاهى از آن با خوشى و مسرت یاد مىکرد، شرکت آن حضرت در پیمانى به منظور دفاع از مظلومان و ستمدیدگان بود که در تاریخ اسلام به نام «حلف اللفضول» مشهور است.
«حلف» به معناى پیمان و «فضول» جمع فضل است، و معناى هر دو کلمه «پیمان فضلها» است. بنا بر مشهور علت این نامگذرى این بود که پیش از آن ایام، پیمانى میان سه نفر از قبیله «جرهم» که نام هر سه «فضل» بود بسته شده بود، و فضلها تعهد کرده بودند که به یارى مظلومان برخیزند. به همین جهت پیمان آنها به خاطر اسامى اعضاى پیمان «حلف الفضول» خوانده شد. از آنجا که بعدها در زمان رسول اکرم نیز چنین پیمانى منعقد گردید، به یاد پیمان نخست، آن نیز به «حلف الفضول» موسوم گشت.
نظر دیگر این است که وقتى در زمان پیغمبر این پیمان توسط جوانمردان قریش بسته شد، خردمندى از قریش گفت: این عده وارد فضل از این امر شدند، و از اینجا «حلف الفضول» یا پیمان جوانمردان خوانده شد.
موضوع این بود که مردى از «یمن » کالائى براى فروش به مکه آؤرد، «عاص بن وائل» پدر عمرو عاص معرئف همکار معاویه که از طرف او به حکومت مصر رسیده، از قبیله بنیسهم به ظاهر آن را خرید، ولى وقتى مرد یمنى براى دریافت وجه آن به وى مراجعه نمود، عاص بن وائل از پرداخت قیمت و استرداد اصل مال سرباز زد. مرد یمنى از او به مردان قبیله بنى سهم شکایت برد و استمداد نمود، ولى به خاطر نفوذى که عاص بن وائل داشت هیچ کس ترتیب اثرى به شکایت او نداد.
مرد یمنى چون این دید، آمد نزدیک «حجر الاسود» و فریاد برداشت، و از مظلومیتخود ناله سرداد. سپس به میان سایر قبائل قریش رفت و استمداد کرد، اما نتوانستحس ترحم آنها را برانگیزد! مرد یمنى که این را دید بالاى کوه ابوقبیس و در وقتى که افراد متنفذ قریش در پیرامون کعبه اجتماع کرده بودند، با صداى رسا فریاد مظلومیت برداشت، سپس از کوه به زیر آمد، و روى به جمع قریش نهاد.
در آن جمع زبیر بن عبدالمطلب یکى از عموهاى پیغمبر (صلى الله علیه و آله) برخاست، و به میان قبائل بنى هاشم و بنى مصطلق و بنى زهره و بنى اسد و بنى تمیم گشت، و به جلب حمایت آنها از مرد مظلوم پرداخت. در نتیجه مردانى از این قبایل در خانه «عبدالله بن جدعان» که از مردان نامى قریش و بزرگسال و کریم النفس و مورد احترام عموم بود، گرد آمدند، تا درباره اتفاق سوئى که در ماه حرام (ذى القعده) کنار خانه خدا براى مرد غریبى پیش آمده بود، چاره جوئى کنند.
در این جمع پیغمبر آینده اسلام که در آن وقت بیستساله و به روایتى بیست و پنجساله بود هم شرکت داشت. مذاکرات این مجلس گذشته از دفاع از حق مرد یمنى ، ابعاد وسیعى یافت، و به عقد پیمانى انجامید که بعدها به عنوان بهترین کار قریش در زمان جاهلیتشهرت گرفت. یعنى همان «پیمان جوانمردان» یا «حلف الفضول».
اعضاى پیمان درمنزل «عبدالله بن جدعان» تعهد کردند که از آن پس درمحیط مکه هر اتفاق سوئى رخ دهد، چه براى غریب یا قریب باشد و چه آزاد و بنده، درمقام دفاع برخیزند، حق طرف را از متعدى بگیرند و از وى دفع ظلم کنند. خواه ظالم و متعدى از طبقه بالا باشد یا پائین اهل شهر باشد یا بیگانه. علاوه بر این، جوانمردان حاضر در مجلس تعهد نمودند مردم مکه را به کارهاى نیک تشویق کنند، و از اعمال طشت بر حذر دارند، تا بدین گونه هر گونه رفتار ناپسند و مظاهر ظلم و ستم را از مکه ریشه کن سازند.
پس از این تعهد و عقد پیمان، حاضران مجلس به خانه عاص بن وائل رفتند، و مال مرد یمنیرا از وى گرفتند، و به صاحبش مسترد داشتند.
سالها بعد در زمانى که پیغمبر به مقام نبوت رسیده بود و در مدینه به سر مىبرد، به این کار افتخار مىکرد و مىفرمود: من در خانه عبدالله بن جدعان در پیمانى شرکت نمودم که آن را از داشتن بهترین کالاها دوستتر دارم، اگر در اسلام نیز مرا در پیمانى مانند آن دعوت نمایند اجابت مىکنم.(فقد شهدت فى دار عبدالله بن جدعان حلفا لو دعیت به فى الاسلام لاجبت.)
در دورانى که پیغمبر سنین بین بیست تا بیست و پنجسالگى را مىگذرانید، ابوطالب از خدیجه دختر خویلد بانوى نامدار قریش که از نجابت و اصالت و عقل و فهم و درایت فراوان برخوردار و در نیاى چهارم (قصى بن کلاب) با پیغمبر شریک بود، تقاضا نمود سرمایهاى در اختیار بردارزادهاش «محمد» بگذارد، تا او نیز خود به کار تجارت اشتغال ورزد. خدیجه از ارث پدر، و دو همسر متوفاى خود ثروتى اندوخته بود، و مانند بسیارى دیگر از زنان مکه با آن تجارت مىکرد. به این معنا که نمایندگانى مىگرفت تا با سرمایه او داد ستد کنند.
خدیجه که وصف «محمد بن عبدالله» جوان محبوب مکه را به عنوان «محمد امین» شنیده بود، شخصا از «محمد» خواست به دیدن او برود، وقتى «محمد» آمد خدیجه گفت: آنچه موجب شده است من شیفته تو شوم و مهر و محبت تو را صادقانه به دل گیرم، صداقت و امانت و اخلاق شتوده تو است. به همین جهتحاضرم سرمایهاى دو برابر آنچه به دیگران مىدهم در اختیارت بگذارم تا شخصا اقدام به تجارت کنى. علاوه دو غلام خود را نیز به تو مىسپارم تا در این سفر تجارى همراه تو باشند و در کارها تو را یارى نمایند.
خدیجه به غلامان خود دستور داد کاملا تحت فرمان «محمد» باشند، و هنگام بازگشت هرچه از وى در سفر دیدهاند، گزارش دهند.
«محمد» با مال التجاره خدیجه همراه سایربازرگانان مکه راهى سفرشام شد در این سفر همه تجار سود بردند، به خصوص، «محمد» که بیش از دیگران سود برد. در بازگشت «میسره» غلام خدیجه به وى که از کارهاى محمد در سفر جویا شده بود، گفت: تمام کارهاى او حساب شده و منظم و بر اساس عقل و درایت است. میسره توضیح داد که وقتى یکى از تجار از محمد خواست به دو بت «لات» و «عزى» سوگند یاد کند، محمد گفت: «چیزى در نزد من پستتر از لات و عزى نیست» و چون در شهر «بصرى» راهبى محمد را دید که در سایه درختى نشسته است، گفت: «این همان پیغمبرى است که در تورات و انجیل راجع به او بشارتهاى زیادى خواندهام»!
نجابت محمد بن عبدالله که از اصیلترین قبایل عرب «بنى هاشم» بود، و استعداد و لیاقت و شخصیت ممتاز و شهرتى که در امانتدارى داشت، او را زبانزد خاص و عام کرده بود.به طورى که «محمد امین» خوانده مىشد. این اخبار و گزارشها توام با قامت موزون و قیافه خوش ترکیب و رخسار زیبا و دوستداشتنى وى که چون با کسى سخن مىگفت، یا با دیدگان سیاه و براق و نافذ خود، به کسى مىنگریست، در دل طرف، تولید محبت مىکرد، همگى باعثشد که خدیجه شیفته حسب و نسب و لیاقت و سخصیت و خصال پسندیده او شود. همین جهات نیز موجب گردید که خدیجه زنى به نام «نفیسه» دختر «علیه» واسطه قرار دهد تا آمادگى او را براى ازدواج با محمد به اطلاع وى برساند.
بعضى از مورخان معتقدند که خدیجه خود موضوع را با «محمد امین» در میان گذاشت، و به گفته «ابن هشام» مورخ مشهور به وى گفت: «عموزاده من! به واسطه خویشاوندى که میان من و تو وجود دارد، و عظمت و احترامى که در نزد قوم خود دارى، و امانت و خوینیکو و راستگوئى که در تو هست، مىخواهم صریحا به تو بگویم که مایلم به همسرى تو درآیم».
پیغمبر موضوع را با ابوطالب عمویش در میان گذاشت، و ابوطالب نظر موافق خو را اعلام داشت «نفیسه» بانوى واسطه نیز آمادگى «محمد امین» را به خدیجه خبر داد، و به دنبال آن مجلس عقد باشکوهى در خانه خدیجه تشکیل شد.
تمام بزرگان قریش و اشراف مکه در مجلس عقد شرکت داشتند.
خدیجه در اطاق مجاور در میان بانوان مکه نشسته بود، و جریان مجلس را زیر نظر داشت. ابوطالب به نمایندگى از طرف پیامبر ورقة بن نوفل پسر عمو و نماینده خدیجه را مخاطب ساخت، و خطبه عقد را به طرزى معقول و حکیمانه خواند و از جمله گفت: «برادرزاده من محمد بن عبدالله با هر مردى از قریش که مقایسه شود، بر او برترى دارد. هرچند فاقد مال و ثروت است، ولى مال و ثروت مانند سایه، زائل مىشود، اما اصل و نسب چیزى است که مىماند...»
وربة بن نوفل به نمایندگى از سرف خدیجه در پاسخ ابوطالب گفت: «کسى از قریش منکر فضل شما بنى هاشم نیست. ما از صمیم دل میل داریم که دست به ریسمان فضلیت و رافتشما بزنیم».
پس از آن خدیجه به کابین چهار صد دینار، برایمحمد بن عبدالله جواب محبوب بنى هاشم و چهره درخشان مکه عقد شد.
سپس «محمد» از خانه ابوطالب به خانه خدیجه همسر خود آمد، و زندگى جدیدى را آغاز کرد.
«محمد» در این وقت بیست و چهار یا بیست و پنجسال داشت. خدیجه نیز بنابر مشهور 39 یا 40 سال داشته است و کمتر از اینها هم گفتهاند.
دانشمند مشهور ابن شهر اشوب مازندرانى، مىگوید: احمد بلاذرى و ابوالقاسم کوفى (از علماى عامه) در کتابهاى خود، و سید مرتضى دانشمند بزرگ شیعه در کتاب «الشافى» و شیخ طوسى در «تلخیص الشافى» روایت کردهاند که وقتى پیغمبر (صلى الله علیه و آله) با خدیجه ازدواج کرد، خدیجه دختر بود(مناقب آل ابیطالب ج 1 ص 159)به همین جهتسن خدیجه را 25 سال و 28 و 30 سال هم گفتهاند.(تاریخ خمیس، ج 1 ص 264 سیره حلبیه ج 1 ص 140)
هنگامى که پیغمبر آینده اسلام به سن سى سالگى رسید، حادثهاى بس بزرگ در شهرمکه روى داد که از هرجهت بىنظیر بود، و بیش از هر کس به خاندان آن حضرت مربوط مىشد. این حادثه بزرگ ولادت على (علیه السلام) در خانه کعبه بود که گدشته از عموم دانشمندان شیعه، جمعى از علماى منصف عامه نیز آن را اعتراف دارند.
علامه فقید معاصر شیخ آقا بزرگ تهرانى مىنویسد: «آقا مهدى بن محمد تقى بن ابراهیم نقوى معاصر و متولد در سال 1316 ه ازاحفاد سید دلدار على هندى دانشمند و فقیه مشهور شیعه در دیار هند، در کتاب «على و الکعبه» که در 44 صفحه چاپ شده است، از 22 کتاب از کتب علماى عامه نقل مىکند که تصریح کردهاند على (علیه السلام) در کعبه متولد شده است.
و هم مىگوید: علامه میرزا محمد على اردوباردى متولد 1312 ه (از علماى بزرگ معاصر درنجف اشرف) کتاب «امیرالمؤمنین و الکعبه» در اثبات ولادت حضرت امیر در بیت الحرام را تالیف نموده که در باب خود کتابى ابتکارى است.(الذریعه الى تصانیف الشیعه ج 2 ص 352)
علامه امینى به تفصیل پیرامون ولادت على (علیه السلام) درکعبه بحث نموده و ازجمله از دانشمند عالیقدر عامه حاکم نیشابورى در کتاب «مستدرک صحیحین» ج 3 ص 483 نقل مىکند که گفته است: «اخبار به تواتر رسیده که فاطمه دختر اسد، امیرالمؤمنین على بن ابیطالب کرم الله وجهه را در درون کعبه زائید.(وقد تواتر الاخبار ان فاطمة بنت اسد ولدت امیرالمؤمنین على بن ابیطالب کرم الله وجهه فى جوف الکعبه.)
و از کنجى شافعى درکتاب «کفایه» نقل کرده که از طریق ابن نجار از حاکم نیشابورى روایت نموده که گفته است: «امیر المؤمنین على بن ابیطالب درمکه در خانه خدا، شب جمعه سیزدهم ماه رجب سى سال گذشته از عام الفیل متولد گردید. نه قبل و نه بعد از وى مولودى در بیت الله الحرام جز او متولد نگردید، و این کرامتى براى آن حضرت بو به خاطر مقام با عظمت او بود.»
به پیروى از وى، احمد بن عبدالرحیم دهلوى مشهوربه «شاه ولى الله» پدر عبدالعزیز دهلوى مصنف کتاب «تحقه اثنى عشریه» (تحفه اثنى عشریه کتابى بزرگ در در شیعه است، و هموطن او سید عالیقدر میر حامد حسین نیشابورى هندى کتاب باعظمت «عقبات الانوار» را در رد آن نوشت.) در کتاب «ازالة الخفاء» نوشته» نوشته است: «اخبار متواتر است که فاطمه دختر اسد امیرالمؤمنین على را در درون کعبه زائید. آن حضرت درروز جمعه سیردهم ماه رجب سى سال بعد ار عام الفیل در کعبه متولد گردید، و هیچ کس جز او نه قبل و نه بعد از وى در کعبه متولد نگردید».
شهاب الدین سید محمود الوسى صاحب تفسیر کبیر در کتاب شرح قصیده عینیة عبدالباقى افندى عمرى ص 15 در ذیل این بیت قصیده او در مدح مولاى متقیان: انت العلى الذى فوق العلى رفعا ببطن مکة عندالبیت اذ وضعا
مىنویسد: «اینکه امیر کرم الله وجهه در خانه خدا متولد شده، در دنیا امرى مشهور، و در کتب فرقین سنى و شیعه ذکر شده است».
تا آنجا که مىگوید: «جز او کرم الله وجهه کسى در خانه خدا متولد نشده و چقدر مناسب است که امام ائمه در محلى که قبله مسلمین است متولد گردد. سبحان من یضع الاشیاء فى مواضعها و هو احکم الحاکمین (الغدیر ج 6 ص 22)
در تکمیل سخن نغز شهاب الدین دانشمند و مفسر بزرگ سنى مىگوئیم جالبتر اینکه امام ائمه مسلمین حضرت امیرالمؤمنین على (علیه السلام)، تنها کسى که در خانه خدا «کعبه» قبلههمه مسلمانان جهان متولد شد، سرانجام نیزدرمحراب مسجد کوفه خانه خدا ربتخورد که بر آثرآنبا فرق شکافته به افتخار شهادت نائل گردید. شیعیان جهان نیز این افتخار را یافتهاند که چنین مولود مبارک و وجود مقدس را امام اول مسلمین و خلیفه بلافصل پیغمبر خاتم (صلى الله علیه و آله) بدانند.
در کعبه شد پدیدار و به محراب شد شهید نازم به حسن مطلع و حسن ختام وى جلال الدین محمد دوانى فیلسوف مشهور درگذشته سال 908 ه که از مفاخر علماى عامه بوده و فقط در اواخر عمر شیعه شده است، در کتاب فارسى «نور الهدایه فى اثبات الولایه» مىنویسد: «این که جمهور اهل سنت از میان تمام صحابه پیغمبر فقط به على (علیه السلام) «کرم الله وجهه» مىگویند (یعنى گرامى باد رخسار او) به دو علت است:
یکى این که در میان صحابه تنها على (علیه السلام) بوده است که قبل ازبلوغ اسلام آورد، و هرگز در مقابل بت نایستاد و کرنش نکرد، و دیگر این که نشتهاند; زمانى که فاطمه دختر اسد مادر على (علیه السلام) آبستن به حضرت بود، هرگاه محمد بن عبدالله (صلى الله علیه و آله) درا مىدید، ناگهان به احترام آن حضرت برمىخواست و اداى احترام مىکرد.
پیغمبر آینده اسلام روزى گفت: اى مادر! تو آبستنى، من راضى نیستم براى من این طور از جا برخیزى، فاطمه گفت: به خدا قسم هرگاه شما را مىبینم،جنینى که در شکم دارم طورى جابجا مىشود که مرا ناگزیر مىسازد از جا بلند شوم!(کتاب نور الهدایه جلال الدین به ضمیمه شرح زندگانیاو تالیف نویسندهاین سطور به طبع رسیده است. به آنجا مراجعه شود.)
فاطمه مادر على (علیه السلام) و دختراسد بن هاشم، یعنى دختر عموى شوهر خود ابوطالب بود، و آنها نخستین همسرانى بودند که به هاشم نسبت مىرساندند. این بانوى بزرگزاده که افتخار پرستارى از پیغمبر خدا را داشت، در روز 13 رجب آن سال که درد زائیدن بروى فشار وارد ساخت، آمد و در مقابل کعبه، خانه خدا ایستاد و گفت: پروردگار! تو را به عظمت این خانه و به مقام کسى که آن را بنا کرده است، سوگند مىدهم درد زائیدن را بر من آسان گردان!
کسانى که ناظر بودند با کمال تعجب دیدند ناگهان ضلع بالاى حجر الاسود شکست، و فاطمه همسرابوطالب به درون کعبه رفت و شکاف دیوار بهم آمد.(این نقطه تا این اواخر در دیوار کعبه مشخص بود. بیشتر زائران شیعه هنگام طواف خانه کعبه چون به آن نقطه مىرسند که هنوز هم علامتى دارد آن را مىبوسند.)موضوع بلافاصله دهن به دهن گشت و به گوش مرد و زن مکه رسید، و همه منتظر بودند ببینند سرانجام آن ماجراى شگفت انگیز چه خواهد بود.
همسر ابوطالب سه روز در خانه کعبه به سر برد. روز چهارم کسانى که پیرامون کعبه گرد آمده بودند دیدند دیوار کعبه از همان جا بار دیگر شکاف برداشت و آن بانوى سرفراز در حالى که نوزاد خود را در آغوش داشت از درون خانه خدا بیرون آمد.
همسر ابوطالب خطاب به حاضران گفت: اى مردم! خداوند مرا به خاطر نوزاد پاک سرشتم بر زنان دیگر برترى داد. زیرا هیچ زنى تا کنون اجازه نداشته است که در خانه خدا وضع حمل کند.
ولى خداوند خانهاش را در اختیار من گذاشت تا فرزند خود را در آن جایگاه مقدس بزایم (راجع به ولادت على علیه السلام درکعبه و خانه خدا گذشته از «الغدیر» به کتب یاد شده متن هم مراجعه شود، و چه خوبست که یکى از دانشمندان، آنها را در کتابى به فارسى و عربى منتشر سازد.)سپس به خانه آمد. پیغمبر آینده اسلام که از ماجرا اطلاع یافته بود، در خانه ابوطالب بود. نوزاد تا آن لحظه چشم باز نکرده بود. نخستین بارى که چشم گشود، لحظهاى بود که پیغمبر ضمن تبریک به زن عمویش نوزاد را از آغوش او گرفت و اولین نگاه نوزاد هم به روى محمد (صلى الله علیه و آله) بود.
پیغمبر صورت نوزاد را بوسید و نام او را «على» گذارد، و به عمو و زن عمویش مژده داد که نوزاد، آیندهاى بس درخشان دارد.
به گفته شاعر: صدف آسا جهان آفرینش درخشان گوهرى والا گهر زاد ز بعد قرنها گیتى هنر کرد که اینسان قهرمانى باهنر زادپدرها بعد از این هرگز نبینند که دیگر مادرى اینسان پسر زاد فرى بر مادر نیکو سرشتش غزال ماده گوئى شیر نر زاد
© کپی رایت توسط سایت رسول نور حضرت محمد (ص) (کلیه حقوق مادی و معنوی متعلق به این سایت است.)
ره آورد بعثت از منظر نهج البلاغه |
نتایج بعثت انبیاء علیهم السلام
اوصاف پیامبراکرم صلوات الله علیه
سیره اجتماعى |
سیره پیامبر(ص) در مسیر وحدت اسلامى
حکومت و سیاست
1ـ فضیلت دانش طلبى.
مـن سلک طریقا یطلب فیه علما سلک الله به طریقا الـى الجنه ... و فضل العالـم علـى العابـد کفضل القمـر علـى سـائر النجـوم الیله البـدر.
(1) هرکه راهى رود که در آن دانشـى جـوید ، خداوند او را به راهى که به سـوى بهشت است ببرد ، و برترى عالـم بر عابـد ماننـد برتـرى ماه در شب چهارده بـر دیگـرستارگان است .
ستارگان است .
2ـ دین یابى ایرانیان.
لو کان الدیـن عند الثریا لذهب به رجل من فارس ـ او قال ـ مـن ابناء فارس حتى یتناوله ،(2) اگـر دین به ستاره ثـریا رسـد ، هـر آینه مـردى از سـرزمین پارس ـ یا ایـن که فـرمـوده از فـرزنـدان فـارس ـ به آن دست خـواهنـد یـازیــد.
3ـ ایمان خواهى ایرانیان.
اذا نزلت علیه (ص ) سـوره الجمعه فلما قرا: و آخریـن منهم لما یلحقوا بـهم .
(3) قال رجل مـن هولاء یا رسول الله ؟ فلم یراجعه النبى (ص ) حتى سئله مره او مرتین او ثلاثا.
قال و فینا سلمان الفارسـى قال فـوصع النبـى یده على سلمان ثـم قال : لـو کـان الایمـان عنـد الثـریـا لنـا له رجـال مـن هـولاء.
(4) وقتـى که سـوره جمعه بر پیامبـر اکرم (ص ) نازل گردیـد و آن حضرت آیه و آخریـن منهم لمایلحقـوا بهم را خـوانـد.
مردى گفت : اى پیامبـر خـدا مراد ایـن آیه چه کسانـى است ؟ رسـول خدا به او چیزى نگفت تا ایـن که آن شخص یک بار ،دوبار ، یا سه بار سوال کرد.
راوى میگـوید: سلمان فارسى در میان ما بود که پیامبراکرم (ص ) دستـش را روى دوش او نهاد، سپـس فرمـود: اگر ایمان به ستاره ثریا برسد هرآینه مـردانـى از سـرزمیـن ایـن مـرد به آن دست خـواهنـد یافت .
4ـ مشمولان شفاعت.
اربعه اناالشفیع لهم یوم القیمه :.
1ـ معین اهل بیتى .
2ـ والقـاضـى لهـم حـوائجهم عنـد مـا اضطــروا الیه .
3ـ والمحب لهم بقلبه و لسانه .
4ـ والدافع عنهم بیده .
(5) چهار دسته انـد که مـن روز قیـام شفیع آنهاهستـم :.
1ـ یارى دهنده اهل بیتم ، 2ـ بـرآورنـده حـاجـات اهل بیتـم به هنگـام اضطـرار و نـاچـارى ، 3ـ دوستدار اهل بیتم به قلب وزبان ، 4ـ و دفـاع کننـده از اهل بیتـم با دست و عمل .
5ـ ملاک پذیرش اعمال.
لایقبل قول الا بعمل و لایقبل قـول و لاعمل الا بنیه و لا یقبل قـول و لاعمل و لا نیه الا باصابه السنه .
(6) نزد خداوند سخنى پذیرفته نمیشود مگر آن که همراه با عمل باشد ، و سخـن و عملى پذیرفته نمـیشـود مگـر آن که همراه با نیت خالص باشـد .
و سخـن و عمل و نیتـى پذیـرفته نمـیشـود مگـر آن که مطـابق سنت بـاشد.
6ـ صفات بهشتى.
الا اخبر کـم بمـن تحرم علیه النارغدا؟ قیل بلى یا رسـول الله .
فقال : الهیـن القریب اللین السهل .
(7) آیا کسـى را که فرداى قیامت ، آتـش بر او حرام است به شما معرفى نکنـم ؟ گفتند: آرى ، اى پیامبر خدا.
فرمـود: کسى که متیـن ، خونگرم ، نرمخـو و آسانگیر باشد.
7ـ نشانه هاى ستمکار.
علامه الظالم اربعه :یظلم من فوقه بالمعصیه ویملک مـن دونه بالغلبه و یبغض الحق و یظهر الظلم .
(8) نشانه ظالم چهار چیز است : 1ـ با نافرمانى به مافوقش ستم میکند، 2ـ به زیـر دستـش بـا غلبه فـرمـانـروایـى مـیکنـد، 3ـ حق را دشمـن مـیدارد، 4ـ و ستـم را آشکـار مـیکنـد.
8ـ شعبه هاى علوم دین.
انمـا العلـم ثلاثه : آیه محکمه او فریضه عادله او سنه قـائمه و مـا خلاهــن فهوفضل .
(9) همـانـا علـم دیـن سه چیز است ، وغیــر از اینها فضل است : 1ـ آیه محکمه (که منظور آز آن علـم واصـول عقـــائد است )، 2ـ فـریضه عادله ( که منظور از آن علـم اخلاق است )، 3ـ و سنت قـائمه ( که منظور از آن علـم احکـام شــریعت است ).
9ـ فتواى نااهل.
مـن افتـى النـاس بغیـر علـم ... فقـد هلک و اهلک .
(10) کسـى که بدون صلاحیت علمى براى مردم فتـوا دهد، خـود را هلاک ساخته و دیگران را نیز به هلاکت انداخته است .
10ـ روزه واقعى.
الصـائم فـى عبـاده و ان کـان فـى فـراشه مـا لـم یغتب مسلمــا.
(11) روزه دار ـ مادامـى که غیبت مسلمانـى را نکرده باشد ـ همـواره در عبادت است ، اگر چه در رختخواب خود باشد.
11ـ فضیلت رمضان.
شهر رمضان شهر الله عزوجل و هـو شهر یضاعف فیه الحسنات و یمحـو فیه السیئات و هو شهر البـرکه و هو شهر الانابه و هو شهر التـوبه وهو شهر المغفـره و هـو شهرالعتق من النار والفوز بالجنه ،الا فاجتنبـوا فیه کل حرام و اکثروا فیه مـن تلاوه القران ...(12) ماه رمضان ماه خداوند عزیز و جلیل است ،و آن ماهـى است که درآن نیکیهادوچندان و بدیها محو میشود، ماه برکت و ماه بازگشت به خدا و تـوبه ازگنـاه و مـاه آمـرزش و مـاه آزادى از آتـش دوزخ و کـامیـابـى به بهشت است .
آگاه بـاشیـد در آن ماه از هـرحـرامـى بپـرهیزیـد و قـرآن را زیاد بخـوانیـد.
12ـ نشانه اى شکیبا.
علامه الصابر فى ثلاث : اولها ان لایکسل و الثانیه ان لایضجـر، والثالثه ان لایشکـو مـن ربه عزوجل ، لانه اذا کسل فقد ضیغ الحق ، واذا ضجر لـم یـود الشکر، واذا شکى مـن ربه عزوجل فقدعصاه .
(13) علامت صابر در سه چیزاست : اول : آن که کسل نشـود، دوم : آن که آزرده خاطـرنگردد، سـوم آن که از خـداونـدعزوجل شکوه نکند، زیرا وقتى که کسل شـود، حق را ضایع میکند، وچـون آزرده خاطرگـردد شکـر را به جا نمـیآورد، و چـون از پـروردگارش شکایت کنـد در و واقع او را نافرمانى نموده است .
13ـ بدترین جهنمى.
ان اهل النار لیتاذون مـن ریح العالـم التارک لعلمه و ان اشد اهل النار ندامه و حسره رجل دعا عبـدا الـى الله فاستجاب له و قبل منه فاطاع الله فادخله الله الجنه و ادخل الـداعى النار بترکه علمه .
(14) همانا اهل جهنـم از بوى گند عالمى که به علمش عمل نکرده رنج میبرند، و از اهل دوزخ پشیمانـى و حسرت آن کـس سخت تـر است که در دنیا بنـده اى را به سـوى خـداخـوانده و او پذیرفته وخدا اطاعت کرده و خـداوند او را به بهشت در آورده ولـى خـود دعوت کننـده را به سبب عمل نکـردن به علمـش به دوزخ انداخته است .
14ـ عالمان دنیا طلب.
اوحـى الله الـى داود(ع ) لاتجعل بینـى و بینک عالما مفتـونا بالدنیا فیصـدک عن طریق محبتى فان اولئک قطاع طرق عبادى المریدیـن ، ان ادنى ما انا صانع بهم ان انزع حلاوه مناجاتى عن قلوبهم .
(15) خداوند به داود(ع ) وحى فرمود که : میان مـن وخودت عالـم فریفته دنیا را واسطه قرار مده که تو را از راه دوستیام بگرداند، زیراکه آنان ، راهزنان بندگان جـویاى مـناند، همانا کمتر کارى که باایشـان کنـم ایـن است که شیـرینـى منـاجـاتـم رااز دلشـان بـرکنم .
15ـ نتیجه یقین.
لـو کنتم توقنون بخیر الاخره و شرهاکما تـوقنون بالدنیا لاثرتـم طلب الاخره .
(16)اگر شما مردم یقین به خیر وشـر آخـرت مـیداشتیـد، همان طـور که یقیـن به دنیاداریـد البته در آن صـورت آخـرت را انتخـاب مـیکـردیـد.
16ـ نخستین پرسشهاى قیامت.
لاتزول قـدمـا عبـد یـوم القیمه حتـى یسئل عن اربع : عن عمره فیما افناه ، و عن شبابه فیما ابلاه ، و عن ماله مـن این اکتسبه و فیما انفقه و عن جبنا اهل البیت .
(17) هیچ بنـده اى در روز قیامت قدم از قـدم بـر نمـیدارد تا از ایـن چهار چیزاز اوپرسیده شود: 1ـ از عمـرش که در چه راهـى آن را فـانـى نمـوده ، 2ـ واز جـوانـى اش که در چه کـارى فـرسـوده اش ســـاخته ، 3ـ و از مـالـش که از کجـابه دست آورده و در چه راهـى صـرف نموده ، 4ـ و از دوستى ما اهل بیت .
17ـ محکم کارى.
ولکـن الله یحب عبــدا اذا عمل عملا احکمه .
(18) پیامبـر اکـرم (ص ) وقتـى که بـا دقت قبـر سعد بـن معاذ را پـوشـانـد فـرمـود: میدانـم که قبر سرانجام فرو میریزد و نظم آن بهم میخـورد، ولـى خداوند بنده اى را دوست مـیدارد که چـون به کـارى پـردازد آن را محکـم واستـوار انجـام دهـد.
18ـ مرگ ، بیدارى بزرگ.
الناس نیام اذا ماتوا انتبهوا.
(19) مـردم در خـواب انـد وقتـى که بمیـرنـد ، بیـدا مـیشـونـد.
19ـ ثواب اعمال کارساز.
سبعه اسبـاب یکسب للعبـد ثـوابها بعد وفـاته : رجل غرس نخلا او حفـر بئرا او اجـرى نهرا او بنـى مسجـدا او کتب مصحفا او ورث علمـا او خلف ولـدا صـالحـا یستغفـر له بعد وفـاته .
(20) هفت چیز است که اگر کسى یکیاز آنها را انجام داده باشد، پس از مرگـش پاداش آن هفت چیز به او میرسد:.
1ـ کسـى که نخلـى را نشـانـده بـاشـد (درخت مثمـرى را غرس کـرده بـاشد)،.
2ـ یا چاهى را کنده باشد،.
3ـ یانهرى راجارى ساخته باشد،.
4ـ یامسجدى را بنا نموده باشد،.
5ـ یاقرآنى نوشته باشد،.
6ـ یـا علمـى را از خـود بـر جـاى نهاده بـاشـد،.
7ـ یا فـرزنـد صـالحـى را باقـى گذاشته بـاشـد که بـراى او استغفـار نمـایـد.
20ـ سعادتمندان.
طـوبـى لمـن منعه عیبه عن عیـوب المـومنیـن مـن اخـوانه طـوبـى لمـن انفق القصـد وبذل الفضل و امسک قـوله عن الفضـول و قبیح الفعل ،(21) خوشا به حال کسى که عیبـش او را از عیوب برادران مومنـش باز دارد، خوشا به حال کسـى که در خرج کردن میانه روى کند و زیاده از خرج راببخشد و از سخنان زائد و زشت خوددارى ورزد.
21ـ دوستى آل محمد.
من مات على حب آل محمد مات شهیدا.
الا و مـن مـات علـى حب آل محمـد مـات مغفـورا له .
الا و من مات على حب آل محمد مات تائبا.
الا و مـن مـات علـى حب آل محمـد مـات مـومنـا مستکمل الایمان .
الا ومن مات على بغض آل محمد جاء یوم القیمه مکتـوب بیـن عینیه مایـوس من رحمه الله .
الا و مـن مـات علـى بغض آل محمـد لم یشـم رائحه الجنه .
(22) کســى که بـا دوستـى آل محمـد (ص ) بمیـرد شهیـد مرده است .
آگـاه بـاشیـد کسـى که بـا دوستـى آل محمـد (ص ) بمیـرد آمـرزیـده مــرده است .
آگاه باشیـد کسـى که بـا دوستـى آل محمـد (ص ) بمیـرد .
تـوبه کـار مـرده است .
آگاه باشیـد کسـى که با دوستـى آل محمـد (ص ) بمیرد ، با ایمان کامل مرده است .
آگاه باشیـد کسـى که با دشمنـى آل محمـد (ص ) بمیرد ، در حالـى به صحراى قیامت مـیآیـد که بـر پیشـانـى اش نـوشته شـده : نـا امیـد از رحمت خدا.
آگاه باشید کسـى که با دشمنـى آل محمد (ص ) بمیرد، بـوى بهشت به وى نمـیرسـد .
22ـ سزاى زن و مرد همسر آزار.
ایما امراه اذت زوجها بلسانها لمیقبل الله منها صرفا و لاعدلا ولاحسنه مـن عملهاحتى ترضیه و ان صامت نهارها قامت لیلهاو کانت اول مـن یرد النار و کذلک الرجل اذا کان لها ظالم،(23) هر زنـى که شـوهر خـود را با زبان بیازارد خداوند هیچ جبران و عوض و نیکـى ازکارش را نمیپذیرد تا او را راضى کند، اگر چه روزش را روزه بگیرد و شبـش را به عبادت بگذراند و چنین زنى اول کسى است که داخل جهنـم خـواهد شد و همچنیـن است اگر مرد به زنش ستم روا دارد.
23ـ سزاى زن ناسازگار با شوهر.
ایما امراه لمتـرفق بزوجها و حملته علـى ما لایقـدر علیه و ما لایطیق لـمتقبل منها حسنه و تلقـى الله و هـو ملیها غضبان ،(24) هرزنـى که با شـوهر خـود مـدارا ننماید واو را به کارى وادرا سازد که قـدرت وطاقت آن را ندارد، از او کارى نیکـى قبـول نمـیشـود ودر روز قیامت ، خدا رادرحـالتـى ملاقـات خـواهـد کـرد که بـر روى خشمگیـن بـاشـد.
24ـ نخستین رسیدگى در قیامت.
اول ما یقضى یوم القیمه الدماء.
(25) اولیـن کارى که در روز قیامت به آن رسیدگـى میشـود خـونهاى به ناحق ریخته شده است .
25ـ بیرحمى و ترحم.
اطلعت لیله اسـرى علـى النار فرایت امراه تعذب فسئلت عنها فقیل انها ربطت هره و لم تطعمها و لـم تسقها و لـم تـدعها تاکل مـن خشـاش الارض حتـى ماتت فعذبهابذلک و اطلعت علـى الجنه فـرایـت امـراه مـومسه یعنــى زانیه فسئلت عنها فقیل انهامرت بکلب یلهث مـن العطـش فارسلت ازارها فى بئر فعصرته فـى حلقه حتـى روى فغفـر الله لها.
(26) در شب مـعراج از دوزخ آگاهـى یـافتـم ، زنـى را دیـدم که درعذاب است ، از گناهش سوال کـردم .
پاسخ داده شد کـــــه او گربه اى رامحکـم بست ، درحالى که نه به آن حیوان خـوراکى داده و نه آبى نوشاند و آزادش هم نکرد تا خود در روى زمین چیزى را بـیابـد و بـخـورد و با این حال ماند تا مرد.
خداوند این زن را به خـاطر آن گناه عذاب کرده است .
و از بهشت آگاهى یافتـم ، زن آلـوده حامنى را دیدم و از وضعش سـوال کردم .
پاسخ داده شد ایـن زن به سگى گذر کرد، در حالى که از عطش و زبانش را از دهان بیرون آورده بود ، او پارچه پیرهنـش را در چاهى فرود برد، پـس آن پارچه را در حلقوم سگ فشرد تا آن حیـوان سیراب شـد خـداوندگناه آن زن را به خاطرایـن کار بخشید.
26ـ عدم پذیرش اعمال ناخالص.
اذا کان یـوم القیمه نادى مناد یسمع اهل الجمع این الذین کانـوا یعبدون الناس قـومـوا خذوا اجـورکـم ممـن عملتـم له فانـى لااقبل عملا خالطه شـى ء مـنالـدنیا واهلها.
(27) چـون روز قیامت فـرا رسـد، نـدا دهنـده اى نـدا دهـد که همه مـردممیشنـوند گـوید: کجایند آنانکه مردم را میپرستیدند ؟ (28) برخیزید و پاداشتان را ازکسـى کـــه براى او کار کردید بگیرید چـون مـن عملـى را که چیزى از دنیا واهل دنیا با آن مخلوط شده باشد، قبول نمیکنـم .
27ـ دنیا طلبى ،عنصر حبط اعمال.
لیجیئن اقـوام یوم القیمه واعمالهم کـجبال تهامه فیـومر بهم الى النار قالـوایا رسول الله مصلین ؟ قال نعم یصلون و یصومون ویاخذون هنا مـن اللیل فاذا عرض لهم شـى ء مـن الـدنیا و ثبـوا عیله .
(29) در روز قیامت گروهـى را بـراى محاسبه میآورند که اعمال نیک آنان ماننـد کـوههاى تهامه بر روى هـم انباشته است امـا فرمان میرسد که به آتـش برده شوند صـحـابـه گفتند : یـا رسول الله آیـا اینان نماز میخواندند؟ فرمـود: بلى نماز میخـواندند و روزه میگرفتند و قسمتى از شب را در عبـادت بــه سـر میبردند اما همیـن که چیزى از دنیا به آنها عرضه میشد، پرش و جهشمیکردند تا خود را به آن برسانند.
28ـ با هر که اى با اوستى.
المرء مع من احب (30).
آدمـى ( در قیـامت ) بـاکســى است که او را دوست دارد.
29ـ دوستى اهل بیت.
مـن سره ان یحیى حیاتى و یمـوت مماتـى و یسکـن جنه عدن غرسهاربـى فلیـوال علیامن بعدى و لیوال ولیه و لیقتد بالائمه من بعدى فانهم عترتى و خلقوا مـن طینتى رزقوا فهما و علما و ویل للمکذبین بفضلهم مـن امتى القاطعیـن فیهم ضلتى لا انالهم الله شفاعتى .
(31) هر کس دوست داشته باشد که چون من زندگى کند وچون مـن بمیرد و در باغ بهشتى که پروردگارم پرورده جاى بگیرد.
باید بعد از من على ر، و دوست او را دوست بداردو به پیشوایان بعد از من اقتدا کند که آنان عترت مـن هستند و از طینتم آفریده شـده اند و از درک و دانـش برخـوددار گردیـده انـد و واى بر آن گروه از امت مـن که برترى آنان راانکار کنند و پیوندشان را با مـن قطع نمایند که خداوند شفاعت مرا شامل حال آنان نخواهد کرد.
30ـ ولایت على (ع ) شرط قبولى اعمال.
فـو الذى بعثنى بالحق نبیا لو جاء احدکـم یوم القیامه باعمال کامثال الجبال ولـم یجـى ء بـولایه علـى بـن ابیطـالب لاکبه الله عزوجل فـى النار .(32) سـوگنـد به خـدایـى که مرا به حق بـرانگیخته اگر یکـى از شما در روز قیامت بااعمالى هماننـد کـوهها بیاید.
اما فاقـد ولایت وقبـول حاکمیت علـى بـن ابیطالب بـاشـد، خـداونـد او را به رو در آتـش افکند.
31ـ پاداش مریض.
اذا مـرض المسلـم کتب الله له کاحسـن ما کـان یعمل فـى صحته و تسـاقطت ذنـوبه کمایتساقط ورق الشجر.
(33) وقتى که مسلمان ، بیمار شـود، خـداوند هماننـد بهتریـن حسناتـى که در حال سلامت انجام میداده در نامه عملـش مینـویسد و گناهانـش همچـون برگ درخت فرو میریزد.
32ـ مسئولیت مسلمانى.
من اصبح لایهتـم بامور المسلمین فلیـس منهم و مـن سمع رجلا ینادى یا للمسلمیـن فلم یجبه فلیس بمسلم .
(34) هر که صبح کند و به امور مسلمیـن همت نگمارد ، از آنهانیست ؛و هرکـس بشنود که شخصـى فریاد مـیزنـد: (( اى مسلمانها به فریادم برسید)) ولـى جـوابـش نگـوید،مسلمان نیست .
33ـ پیوستگى ایرانیان با اهل بیت علیهم السلام.
قالت الرسول من الفرس لرسول الله (ص ) الى من نحـن یا رسول الله ؟ قال انتم مناو الینا اهل البیت .
(35) فرستادگان باذان ، پادشاه یمـن ، تحت الحمایه ایران که اصالتا ایرانى بـودند به حضور پیامبر اکرم (ص ) آمدند و گفتند: اى رسـول خدا: سرانجام ما فارسیان به نزدچه کسى خواهد بود؟ حضرت فرمـود: شما فارسیان از ما هستیـد و سرانجامتان به سـوى ما و خانـدان ماخواهد بود.
قال ابـن هشام : فبلغنى عن الزهرى انه قال : فمـن ثـم قال رسول الله : سلمان منااهل البیت .
ابـن هشام از قول زهرى گوید: و از همین جا بود که پیامبر فرمود: سلمان از اهل بیت ماست .
34ـ خیانت بزرگ.
من تقدم على المسلمین و هو یرى ان فیهم مـن هو افضل منه فقد خان الله و رسوله و المسلمین .
(36) کسى که بر مسلمانان پیشـى گیرد، در حالـى که میداند در میان آنها کسـى افضل وبهتر از او وجـود دارد، چنیـن کسى به خدا و رسولـش و همه مسلمانان خیانت کرده است .
35ـ ارزش هدایت.
لان یهدى الله بک رجلا واحـدا خیـر لک ممـا طلعت علیه الشمس .
(37) پیـامبـر اکـرم (ص ) خطـاب به حضـرت علـى (ع ) فـرمود: هدایت نمـودن خداوند فردى را به وسیله تو از آنچه آفتاب بر آن بتابد براى تـوبهتر و ارزنده تر است .
36ـ مردمان آخرالزمان.
یاتـى على الناس زمان تخبث فیه سرائرهـم و تحسـن فیه علانیتهم طمعا مـن الدنی،لایریدون به ما عنـد ربهم ، یکـون دینهم ریـاء لایخالطهم خـوف ، یعمهم الله بعقاب فیـدعونه دعاء الغریق فلا یستجیب لهم .
(38) زمانى بر مردم فرا مـى رسد که براى طمع در دنی، باطنشان پلید و ظاهرشان زیباباشـد، علاقه اى به آنچه نزد پروردگارشان است نشان ندهند، دیـن آنها ریا شـود وخـوفـى (از خـدا) در دلشان آمیخته نشـود، خـداونـد همه آنها را به عذاب سختـى گـرفتار کند، پـس مانند دعایشخص غریق دعا کنند، ولـى دعایشان را اجابت نکند.
37ـ راستگو ترین صحابه.
مـااظلت الخضـراء و لااقلت الغبـراء مـن ذى لهجه اصـدق مـن ابــیذر.
(39) آسمان سایه نینداخته و زمیـن در بر نگرفته ، صاحب سخنى راستگوتر از ابوذر را.
38ـ پرسش از عالمان و همنشینى بافقیران.
سـائلـوا العلمـاء و خـاطبـوا الحکماء و جـالسـوا الفقـراء.
(40) از دانشمنـدان بپـرسیـد و با فـرزانگان سخـن بگـوییـد و با فقیـران بنشینیـد.
39ـ دستبوسى نه.
هذا تفعله الاعاجـم بملـوکها و لست بملک انمـا انـا رجل منکـم .
(41) مردى خواست تا بر دست رسـول خـدا (ص ) بـوسه زنـد، پیامبر دست خـود را کشیـد وفرمود: ایـن کارى است که عجمها با پادشاهان خـود میکنند و من شاه نیستـم ، مـن مردى از خودتان هستم .
40ـ مهربانى با همنوعان.
ما آمن بـى مـن بات شبعان و جاره جائع و ما مـن اهل قـریه یبیت و فیهم جائع لاینظر الله الیهم یوم القیمه .(42)
به مـن ایمان نیاورده کسـى که سیر بخـوابـد و همسایه اش گرسنه باشـد، و اهل یک آبادى که شب را بگذرانند و در میان ایشان گرسنه اى باشد، خـداوند در روز قیامت به آنها نظر رحمت نیفکند.
-------------------------------------------------------------------------.
1ـ اصول کافى ، ج 1، ص 42.
2ـ صحیح مسلـم ، ص 4ص 1972، کتاب فضائل الصحابه ، حـدیث 230، و همان ، ج 2، ص 417 چاپ بولاق ، 3ـ سوره جمعه ، آیه 3.
4ـ صحیح مسلم ، ج 4، ص 1972، کتـاب فضـائل الصحابه .
5ـ خصـال صـدوق ، بـاب اربعه ، ص 215، حـدیث 1.
6ـ بحار الانوار ج 2، ص 174.
7ـ ثواب الاعمال ص 381.
8ـ تحف العقول .
ص 21.
9ـ اصول کافى ، ج 1، ص 37.
10ـ اصول کافى ، ج 1، ص 54.
11ـ تهذیب الاحکام ، ج 4، ص 190.
12ـ بحار الانوار، ج 96، ص 340.
13ـ همان ، ج 71، ص 86.
14ـ اصول کافى ، ج 1، ص 55.
15ـ همان ، ج 1ص 58.
16ـ تنبیه الخـواطـر و نزهه النواظر(معروف به مجمـــوعه ورام ) ، ج 1، ص 134.
17ـ خصـال صـدوق ص 253، و مشکـاه الانـوار ، ص 171.
18ـ امالى صدوق ، ص 231.
19ـ لئالى الاخبار، ص 386.
20ـ محموعه ورام ، ج 2،ص 110.
21ـ روضه کافى ، ص 248.
22ـ تفسیر کشاف زمخشرى ، ج 3،ص 467.
23ـ امالى شیخ صدوق ، ص 257.
24ـ همان ، ص 285.
25ـ سفینه البحـار، ماده قتل ، ج 2، ص 407.
26ـ جواهر الکلام ، ج 31، ص 359.
27ـ مشکات الانوار، ص 312.
28ـ یعنـى بـراى چشـم مـردم وخـوشـاینـد آنـان کـار مـیکـرده انـد.
29ـ لئالى الاخبار ،ص 465.
30ـ سفینه البحار ماده حبیب ، ص 201.
31ـ حلیه الاولیاء، ج 1، ص 86.
32ـ امالى شیخ طوسى ، ج 1،ص 314.
33ـ مکارم الاخلاق ، ص 195.
34ـ اصول کافى ، ج 3، ص 293.
35ـ سیره ابن هشام ، ج 1،ص 72.
36ـ الغدیر، ج 8، ص 291.
37ـ شـرح نهج البلاغه ابـن ابـى احـدیـد، ج 1،ص 342.
38ـ اصول کافى ، ج 3،ص 404.
39ـ الغدیـر، ج 8،ص 97، و شـرح نهج البلاغه ابـن ابـى الحـدیــــد، ج 2،ص 354.
40ـ تحف العقول ، ص 41.
41ـ خیانت در گزارش تاریخ ، ج 3،ص 271.
42ـ اصول کافى ، ج 4،ص 493.
1 . هر چه فرزند آدم پیرتر مى شود ، دو صفت در او جوانتر مى گردد : حرص و آرزو .
2 . دو گروه از امت من هستند که اگر صلاح یابند ، امت من صلاح مى یابد و اگر فاسد شوند ، امت من فاسد مى شود : علما و حکام .
3 . شما همه شبان و مسؤول نگاهبانى یکدیگرید .
4 . نمى توان همه را به مال راضى کرد اما به حسن خلق ، مى توان .
5 . نادارى بلاست ، از آن بدتر ، بیمارى تن ، و از بیمارى تن دشوارتر ، بیمارى دل .
6 . مؤمن ، همواره در جستجوى حکمت است .
7 . از نشر دانش نمى توان جلو گرفت .
8 . دل انسانى همچو پرى است که در بیابان به شاخه درختى آویزان باشد ، از وزش بادها دائم در انقلاب است و زیر و رو مى شود .
9 . مسلمان آن است که مسلمانان از دست و زبان او در آسایش باشند .
10 . رهنماى به کار نیک ، خود کننده آن کار است .
11 . هر دل سوخته اى را عاقبت پاداشى است .
12 . بهشت زیر قدمهاى مادران است .
13 . در رفتار با زنان ، از خدا بترسید و آنچه درباره آنان شاید ، از نیکى دریغ ننمائید .
14 . پروردگار همه یکى است و پدر همه یکى . همه فرزند آدمید و آدم از خاک است . گرامى ترین شما نزد خداوند ، پرهیزکارترین شماست .
15 . از لجاج بپرهیزید که انگیزه آن ، نادانى و حاصل آن ، پشیمانى است .
16 . بدترین مردم کسى است که گناه را نبخشد و از لغزش چشم نپوشد و باز از او بدتر کسى است که مردم از گزند او در امان و به نیکى او امیدوار نباشند .
17 . خشم مگیر و اگر گرفتى ، لختى در قدرت کردگار بیندیش .
18 . چون تو را ستایش کنند ، بگو اى خدا مرا بهتر از آنچه گمان دارند بساز و آنچه را از من نمى دانند بر من ببخش و مرا مسؤول آنچه مى گویند قرار مده .
19 . به صورت متملقین ، خاک بپاشید .
20 . اگر خدا خیر بنده اى را اراده کند ، نفس او را واعظ و رهبر او قرار مى دهد .
21 . صبح و شامى بر مؤمن نمى گذرد مگر آنکه بر خود گمان خطا ببرد .
22 . سخت ترین دشمن تو ، همانا نفس اماره است که در میان دو پهلوى تو جا دارد .
23 . دلاورترین مردم آن است که بر هواى نفس ، غالب آید .
24 . با هواى نفس خود نبرد کنید تا مالک وجود خود گردید .
25 . خوشا به حال کسى که توجه به عیوب خود ، او را از توجه به عیوب دیگران باز دارد .
26 . راستى به دل آرامش مى بخشد و از دروغ ، شک و پریشانى مى زاید .
27 . مؤمن آسان انس مى گیرد و مأنوس دیگران مى شود .
28 . مؤمنین همچو اجزاء یک بنا ، همدیگر را نگاه مى دارند .
29 . مثل مؤمنین در دوستى و علقه به یکدیگر ، مثل پیکرى است که چون عضوى از آن به درد بیاید ، باقى اعضا به تب و بى خوابى دچار مى شوند .
30 . مردم مانند دندانه هاى شانه ، با هم برابرند .
31 . دانش جوئى بر هر مسلمانى واجب است .
32 . فقرى سخت تر از نادانى و ثروتى بالاتر از خردمندى و عبادتى والاتر از تفکر نیست .
33 . از گهواره تا به گور ، دانشجو باشید .
34 . دانش بجوئید گرچه به چین باشد .
35 . شرافت مؤمن در شب زنده دارى و عزت او در بى نیازى از دیگران است .
36 . دانشمندان ، تشنه آموختن اند .
37 . دلباختگى ، کر و کور مى کند .
38 . دست خدا با جماعت است .
39 . پرهیزکارى ، جان و تن را آسایش مى بخشد .
40 . هر کس چهل روز به خاطر خدا زندگى کند ، چشمه حکمت از دلش به زبان جارى خواهد شد .
41 . با خانواده خود بسر بردن ، از گوشه مسجد گرفتن ، نزد خداوند پسندیده تر است .
42 . بهترین دوست شما آن است که معایب شما را به شما بنماید .
43 . دانش را به بند نوشتن در آورید .
44 . تا دل درست نشود ، ایمان درست نخواهد شد و تا زبان درست نشود ، دل درست نخواهد بود .
45 . تا عقل کسى را نیازموده اید ، به اسلام آوردن او واقعى نگذارید .
46 . تنها به عقل مى توان به نیکیها رسید . آنکه عقل ندارد از این تهى است .
47 . زیان نادانان ، بیش از ضررى است که تبهکاران به دین مى رسانند .
48 . هر صاحب خردى از امت مرا چهار چیز ضرورى است : گوش دادن به علم ، به خاطر سپردن و منتشر ساختن دانش و بدان عمل کردن .
49 . مؤمن از یک سوراخ ، دوبار گزیده نمى شود .
50 . من براى امت خود ، از بى تدبیرى بیم دارم نه از فقر .
51 . خداوند زیباست و زیبائى را دوست مى دارد .
52 . خداوند ، مؤمن صاحب حرفه را دوست دارد .
53 . تملق ، خوى مؤمن نیست .
54 . نیرومندى به زور بازو نیست ، نیرومند کسى است که بر خشم خود غالب آید .
55 . بهترین مردم ، سودمندترین آنان به حال دیگرانند .
56 . بهترین خانه شما آن است که یتیمى در آن به عزت زندگى کند .
57 . چه خوب است ثروت حلال در دست مرد نیک .
58 . رشته عمل ، از مرگ بریده مى شود مگر به سه وسیله : خیراتى که مستمر باشد ، علمى که همواره منفعت برساند ، فرزند صالحى که براى والدین دعاى خیر کند .
59 . پرستش کنندگان خدا سه گروهند : یکى آنان که از ترس ، عبادت مى کنند و این عبادت بردگان است ، دیگر آنان که به طمع پاداش ، عبادت مى کنند و این عبادت مزدوران است ، گروه سوم آنان که به خاطر عشق و محبت ، عبادت مى کنند و این عبادت آزادگان است .
60 . سه چیز نشانه ایمان است : دستگیرى با وجود تنگدستى ، از حق خود به نفع دیگرى گذاشتن ، به دانشجو علم آموختن .
61 . دوستى خود را به دوست ظاهر کن تا رشته محبت محکمتر شود .
62 . آفت دین سه چیز است : فقیه بدکار ، پیشواى ظالم ، مقدس نادان .
63 . مردم را از دوستانشان بشناسید ، چه ، انسان همخوى خود را به دوستى مى گیرد .
64 . گناه پنهان ، به صاحب گناه زیان مى رساند ، گناه آشکار ، به جامعه .
65 . در بهبودى کار دنیا بکوشید اما در کار آخرت چنان کنید که گوئى فردا رفتنى باشید .
66 . روزى را در قعر زمین بجوئید .
67 . چه بسا که از خودستائى ، از قدر خود مى کاهند و از فروتنى ، بر مقام خود مى افزایند .
68 . خدایا ! فراخترین روزى مرا در پیرى و پایان زندگى کرامت فرما .
69 . از جمله حقوق فرزند بر پدر این است که نام نیکو بر او بگذارد و نوشتن به او بیاموزد و چون بالغ شد ، او را همسر انتخاب کند .
70 . صاحب قدرت ، آن را به نفع خود به کار مى برد .
71 . سنگین ترین چیزى که در ترازوى اعمال گذارده مى شود ، خوشخوئى است .
72 . سه امر ، شایسته توجه خردمند است : بهبودى زندگانى ، توشه آخرت ، عیش حلال .
73 . خوشا کسى که زیادى مال را به دیگران ببخشد و زیادى سخن را براى خود نگاهدارد .
74 . مرگ ، ما را از هر ناصحى بى نیاز مى کند .
75 . اینهمه حرص حکومت و ریاست و اینهمه رنج و پشیمانى در عاقبت ! .
76 . عالم فاسد ، بدترین مردم است .
77 . هر جا که بدکاران حکمروا باشند و نابخردان را گرامى بدارند ، باید منتظر بلائى بود .
78 . نفرین باد بر کسى که بار خود را به دوش دیگران بگذارد .
79 . زیبائى شخص ، در گفتار اوست .
80 . عبادت ، هفت گونه است که از همه والاتر ، طلب روزى حلال است .
81 . نشانه خوشنودى خدا از مردمى ، ارزانى قیمتها و عدالت حکومت آنهاست .
82 . هر قومى شایسته حکومتى است که دارد .
83 . از ناسزا گفتن ، بجز کینه مردم ، سودى نمى برى .
84 . پس از بت پرستیدن ، آنچه به من نهى کرده اند ، در افتادن با مردم است .
85 . کارى که نسنجیده انجام شود ، بسا که احتمال زیان دارد .
86 . آنکه از نعمت سازش با مردم محروم است ، از نیکیها یکسره محروم خواهد بود .
87 . از دیگران چیزى نخواهید گرچه یک چوب مسواک باشد .
88 . خداوند دوست ندارد که بنده اى را بین یارانش ، با امتیاز مخصوص ببیند .
89 . مؤمن ، خنده رو و شوخ است ، و منافق ، عبوس و خشمناک .
90 . اگر فال بد زدى ، به کار خود ادامه بده و اگر گمان بد بردى ، فراموش کن و اگر حسود شدى ، خوددار باش .
91 . دست یکدیگر را به دوستى بفشارید که کینه را از دل مى برد .
92 . هر که صبح کند و به فکر اصلاح کار مسلمانان نباشد ، مسلمان نیست .
93 . خوشروئى کینه را از دل مى برد .
94 . مبادا که ترس از مردم ، شما را از گفتن حقیقت باز دارد ! .
95 . خردمندترین مردم ، کسى است که با دیگران بهتر بسازد .
96 . در یک سطح زندگى کنید تا دلهاى شما در یک سطح قرار بگیرد . با یکدیگر در تماس باشید تا بهم مهربان شوید .
97 . هنگام مرگ ، مردمان مى پرسند از ثروت چه باقى گذاشته ؟ فرشتگان مى پرسند از عمل نیک چه پیش فرستاده ؟ .
98 . منفورترین حلالها نزد خداوند ، طلاق است .
99 . بهترین کار خیر ، اصلاح بین مردم است .
100 . خدایا مرا به دانش ، توانگر ساز و به بردبارى ، زینت بخش و به پرهیزکاری ، گرامی بدار و به تندرستی ، زیبایی ده.
3. یادى از پیمان جوانمردان یا ( حلف الفضول )
7. دعوت از خویشان و نزدیکان
11. روش بت پرستان با محمد ( ص )
15. انتشار اسلام در یثرب ( مدینه )
22. جنگها یا غزوههاى پیغمبر ( ص )
27. سال ششم هجرت - صلح حدیبیه
28. نامههاى رسول مکرم ( ص ) به پادشاهان
31. فوت فرزند دلبند پیامبر ( ص )
32. حجة الوداع " آخرین سفر پیامبر ( ص ) به مکه "
38. رفتار و خلق و خوى پیامبر ( ص )
2. آئین نیاکان پیامبر اسلام (ص)
3. آیین پیامبر اسلام قبل از بعثت
4. حضرت خدیجه سلام الله علیها مادر امت
8. مدیریت در بحران(تحلیلى از جنگ خندق)
9. برخوردهاى مسالمتآمیز پیامبر (ص) با یهود