موسی مباشری - پیامبر اعظم (حضرت محمد صلی الله علیه وآله) .
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لغزش دوستت را برای هنگام یورش دشمنت، تحمّل کن . [امام علی علیه السلام]

پیامبر اعظم (حضرت محمد صلی الله علیه وآله) .

پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از نزول اولین وحی 

همانطور که در قسمتهای پیشین اشاره شد، قبل از بعثت، به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) الهاماتی می‌شد و ایشان حالات فوق العاده‌ای داشتند. اما کیفیت نزول اولین وحی بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و موضوع آن، به‌طور کلی با الهامات قبل از بعثت ایشان متفاوت بود. و این امر سبب شد تا حالات روحی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و در نتیجه حالات جسمانی ایشان تغییر نماید. برای این تغییر حالت دو دلیل را می‌توان برشمرد:

اولاً ایشان در هنگام نزول اولین آیات قرآن، عظمت و جلال خداوند را هرچه بیشتر احساس کردند.

ثانیاً در هنگام بعثت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بار بزرگ رسالت به عهده ایشان نهاده شد و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در شرایطی موظف به ابلاغ رسالت الهی خویش به مردم گشتند که جزیرة العرب را اوضاع نابسامان اجتماعی فراگرفته بود و در چنین شرایطی واضح بود که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از ابلاغ دعوت خویش نه تنها مورد تکذیب و تهمتهای ناروا و آزار و اذیت مشرکین قرار می‌گرفتند، بلکه آنان در مسیر رسیدن پیام پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به سایر مردم موانع بسیاری را ایجاد خواهند نمود. مجموعه این عوامل باعث دگرگونی حالت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شد. اما خداوند نیز در این شرایط پیامبرش را تقویت نمود و ایشان را برای به انجام رساندن مسئولیت عظیم رسالتش، بیش از پیش آماده ساخت.

 

بازگشت از کوه حرا 

پس از این پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از کوه پایین آمدند و به سمت مکه و خانه خویش عازم شدند. هنگامیکه به خانه رسیدند ماجرای بعثت خویش را برای همسر گرامیشان حضرت خدیجه (سلام الله علیها) بازگو نمودند. خدیجه (سلام الله علیها) نیز که در سالهای همسری با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آثار بزرگی و پیامبری در ایشان را دیده بود، گفت:

"به خدا دیرزمانی است که من در انتظار چنین روزی، بسر برده‌ام، و امیدوار بودم که روزی تو رهبر خلق و پیغمبر این مردم شوی."

 

نزول سوره مدثر

در همین روزهای آغازین بعثت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود که در هنگام استراحت ایشان، جبرئیل برای بار دیگر بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شد و آیات نخستین سوره مدثر را بر ایشان خواند که:

"بسم الله الرحمن الرحیم، یا ایها المدثر، قم فأنذر، و ربک فکبر و ثیابک فطهر و الرجز فاهجر و لاتمنن تستکثر و لربک فاصبر

به نام خداوند بخشنده مهربان،ای کسی که جامه به خود پیچیده ای، برخیز و قوم خود را از عذاب خدا بیم ده و خدا را به بزرگی یاد کن و لباست را پاکیزه دار و از ناپاکی دوری گزین و بر هرکس احسان کنی ابداً منت نگذار و برای خدا صبر پیش گیر"

می‌توان گفت مفاد این سوره این است که از این پس، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) باید پیوسته به فکر بیم دادن مردم از نافرمانی خداوند بوده و لحظه‌ای از آن غافل نباشد و بدین گونه بود که اولین آیه‌های کتاب آسمانی دین اسلام به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شد و ایشان از جانب خداوند به مقام رسالت برگزیده شدند.

 

نخستین مسلمانان

همانطور که قبلاً به آن اشاره شد، حضرت علی (علیه السلام) به دلیل نزدیکی با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در غار حرا، همراه ایشان بوده‌اند که لحظه نزول اولین وحی هم یکی از آن مواقع بوده است. پس بسیار طبیعی به نظر می‌رسد که حضرت علی (علیه السلام) که از نزدیک این وقایع عظیم و مبعوث شدن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در غار حرا، از جانب خداوند متعال را نظاره‌گر بوده‌اند، در آنجا به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ایمان آورده و به عنوان اولین مسلمانان، چه در میان زنان و چه در میان مردان یاد شوند.

خود ایشان نیز در چندین خطبه (در نهج البلاغه) که در حضور عموم مسلمانان و بیشتر اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ایراد می‌شد، می‌فرمایند: "من بر فطرت یکتاپرستی متولد شدم و از دیگران به ایمان و هجرت سبقت گرفتم."

همچنین می‌فرمایند: "هیچکس قبل از من به دعوت حق روی نیاورده است."

در مورد اولین زن مسلمان نیز باید گفت که به اتفاق عموم مورخان اسلام، حضرت خدیجه (سلام الله علیها) اولین زن مسلمان بوده‌اند، چون پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از مبعوث شدن با اولین کسی که برخورد داشته‌اند، حضرت خدیجه (سلام الله علیها) بوده، ضمناً، همانطور که در قسمتهای قبل نیز بدان اشاره شد، ایشان در گفتار خویش تلویحاً پیامبری پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را تصدیق نموده اند.

بعد از این دو بزرگوار می‌توان به ابوذر غفاری که جزو اولین مسلمانان بوده نیز اشاره کرد.

 

بعد از بعثت

پس از بعثت رسول خدا، جبرئیل از آسمان فرود آمد، آبی از آسمان آورد و طریقه وضو گرفتن و رکوع و سجود را به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آموخت. همچنین سایر احکام و مسائل شرعی نیز توسط جبرئیل بتدریج بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل می‌شد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز این احکام را به نخستین مسلمانان آموزش داده و آنها هم این اعمال را انجام می‌دادند. به عنوان مثال در مورد نماز باید گفت که حضرت علی (علیه السلام) و حضرت خدیجه (سلام الله علیها) که اولین نمازگزاران بودند پشت سر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به جماعت ایستاده و نماز را اقامه می‌کردند. گفته می‌شود آنها نماز ظهر را در کنار کعبه می‌خواندند ولی در مواقع دیگر در جاهای دیگر این فریضه را بجای می‌آوردند تا قریشیان متوجه آنها نشوند.

در این مدت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بتدریج کار دعوت پنهانی خویش را آغاز کردند که مشروح آن در قسمتهای آینده خواهد آمد.




موسی مباشری ::: چهارشنبه 90/4/8::: ساعت 1:49 عصر

پخش قرآن کریم

کلیک کنید

قاری: شیخ محمد صدیق منشاوی
 
جزء اجرا
جزء اول
جزء دوم
جزء سوم
جزء چهارم
جزء پنجم
جزء ششم
جزء هفتم
جزء هشتم
جزء نهم
جزء دهم
جزء یازدهم
جزء دوازدهم
جزء سیزدهم
جزء چهاردهم
جزء پانزدهم
جزء شانزدهم
جزء هفدهم
جزء هجدهم
جزء نوزدهم
جزء بیستم
جزء بیست و یکم
جزء بیست و دوم
جزء بیست و سوم
جزء بیست‌ و چهارم
جزء بیست و پنجم
جزء بیست و ششم
جزء بیست و هفتم
جزء بیست و هشتم
جزء بیست و نهم
جزء سى ام

یا

http://www.qaaem.com 




موسی مباشری ::: یکشنبه 86/1/19::: ساعت 2:5 صبح

کلیک کنید

پایگاه اطلاع رسانی مباشر

http://www.mobasheri.parsiblog.com/

 




موسی مباشری ::: یکشنبه 86/1/19::: ساعت 1:41 صبح

ادعیه و زیارات
     زیارات
     ادعیه

 

زیارت حضرت رسول اکرم (ص)

زیارت وارث

زیارت حضرت معصومه (س)

زیارت حضرت زهرا (س)

زیارت امین الله

زیارت امام حسین (ع)

زیارت آل یس

زیارت ائمه بقیع

زیارت حضرت نرجس خاتون

الزیارة الجامعة الکبی

Download Play چلچراغ کهکشان
Download Play ای گل داور
Download Play خاتم رسول
Download Play مکه از انوار روشن شده
Download Play می رسد بانگ یا رسول الله
Download Play محمد رسول الله 1
Download Play محمد رسول الله 2
Download Play صلی الله علیک یا رسول الله
Download Play یا حبیبی یا محمد
Download Play یا محمد یا رسول الله
Download Play یا رسول الله یا مصطفی
Download Play یا رسول الله مدد
Download Play قوالی 1
Download Play قوالی 2
Download Play قوالی 3



موسی مباشری ::: یکشنبه 86/1/19::: ساعت 1:1 صبح


عنوان :

مقام والاى پیامبر(ص) ، ویژگیها و اهداف او(ابه الله مکارم شیرازی)
 

منبع : سایت پیامبر اعظم (ص)



«و اشهد ان ابى محمداً عبده و رسوله، اختاره و انتجبه قبل ان ارسله، و سماه قبل ان اجتبله، و اصطفاه قبل ان ابتعثه، اذ الخلائق بالغیب مکنونة و بستر الاهاویل مصونة، و بنهایة العدم مقرونة.

علماً من اللّه تعالى بمائل [بمآل‏] الامور، و احاطة بحوادث الدهور، و معرفة بمواقع المقدور.

ابتعثه اللّه اتماماً لامره و عزیمة على امضاء حکمه و انفاذاً لمقادیر حتمه.

فرأى الامم فرقاً ادیانه، عکفاً على نیرآن‏ها [و] عابدة لاوثانها، منکرة اللّه مع عرفانها.

فانار اللّه بمحمد [صلى اللّه علیه و آله‏] ظلمها، و کشف عن القلوب بهمها و جلى عن الابصار غممها.

و قام عن الناس بالهدایة و انقذهم من الغوایة و بصرهم من العمایة.

و هداهم الى الدین القویم و دعاهم الى الطریق المستقیم، ثم قبضه اللّه الیه قبض رأفة و اختیار و رغبة و ایثار، فحمد [صلى اللّه علیه و آله‏] عن [من‏] تعب هذه الدار فى راحة، قد حف بالملائکة الابرار، و رضوان الرب الغفار، و مجاورة الملک الجبار.

صلى اللّه على ابى نبیه و امینه على الوحى و صفیه و خیرته من الخلق و رضیه و السلام علیه و رحمة اللّه و برکاته».

* * *

ترجمه:

و گواهى مى‏دهم که پدرم محمد(ص) بنده و فرستاده او است، پیش از آنکه او را بفرستد برگزید، و پیش از آنکه او را بیافریند، براى این مقام نامزد فرمود، و قبل ار بعثتش او را انتخاب نمود.

در آن روز که بندگان در عالم غیب پنهان بودند، و در پشت پرده‏هاى هول‏انگیز نیستى پوشیده و به آخرین سرحد عدم مقرون بودند.

این به خاطر آن صورت گرفت که خداوند از آینده آگاه بود، و به حوادث جهان احاطه داشت، و مقدارت را به خوبى مى‏دانست.

او را مبعوث کرد تا فرمانش را تکمیل کند، و حکمش را اجرا نماید و مقدرات حتمى اش را نفوذ بخشد.

هنگامى که مبعوث شد، امتها را مشاهده کرد که مذاهب پراکنده‏اى را برگزیده‏اند، گروهى بر گرد آتش طواف مى‏کنند، و گروهى در برابر بتها سر تعظیم فرود آورده‏اند،

و با اینکه با قلب خود خدا را شناخته‏اند، او را انکار مى‏کنند.

خداوند به نور محمد(ص) ظلمتها را برچید، و پرده‏هاى ظلمت را از دلها کنار زد، و ابرهاى تیره و تار را از مقابل چشمها برطرف ساخت.

او براى هدایت مردم قیام کرد، و آن‏ها را از گمراهى و غوایت رهائى بخشید، و چشمهایشان را بینا ساخت، و به آئین محکم و پابرجاى اسلام رهنمون گشت، و آن‏ها را به راه راست دعوت فرمود.

سپس خداوند او را با نهایت محبت و اختیار خود و از روى رغبت و ایثار قبض روح کرد، سرانجام او از رنج این جهان آسوده شد و هم اکنون در میان فرشتگان، و خشنودى پرودرگار غفار و در جوار قرب خداوند جبار قرار داد.

درود خدا بر پدرم پیامبر(ص) امین وحى، و برگزیده او از میان خلائق باد، و سلام بر او و رحمت خدا و برکاتش.

تفسیر:

در این بخش از کلام بانوى اسلام‏(س) نیز اشارات پرمعنائى به یک رشته از مسائل مهم درباره شخص پیامبر(ص) شده است از جمله:

- در نخستین تعبیراتش به گوهر ممتاز پیامبر(ص) اشاره مى‏فرماید، چیزى که در سایر احادیث اسلامى نیز به آن اشاره شده است و در اینجا بحث مهمى مطرح است و آن اینکه، آیا ساختمان وجودى پیامبر(ص) به کلى با دیگران متفاوت بوده است؟ و اگر چنین است پس معصوم بودنش لازمه این گوهر پاک است، و طبعاً افتخارى محسوب نمى‏شود.

و اگر گوهرش متفاوت نیست پس این تعبیرات در کلام بانوى اسلام چه هدفى را تعقیب مى‏کند؟

حقیقت این است که افتخارات و مواهب پیامبران و امامان بخشى ذاتى و بخشى اکتسابى است، و با توجه به این ترکیب بندى خاص بسیارى از سؤالات پاسخ گفته مى‏شود.

به تعبیر دیگر، خداوند حکیمى که آن مأموریت عظیم را بر عهد پیامبرش مى‏گذارد آمادگیهاى ذاتى به او مى‏بخشد: گوهرى ممتاز، هوشى سرشار، اراده‏اى آهنین، عزمى راسخ، و علمى وافر و تشخیصى صائب به او مى‏دهد، و گرنه از یک فرد ضعیف این رسالت بزرک ساخته نیست و نقض غرض خواهد شد.

و این امر هرگز غیر عادلانه نیست، همانگونه که عضلات بازو نسبت به عضلات ظریف پلکهاى چشم، فوق العاده متفاوت است، چرا که مسئولیت یکى تکان دادن یک پلک کوچک مى‏باشد، در حالى که مسئولیت دیگرى بر داشتن بارهاى عظیم و کارهاى سنگین است، و اگر غیر از این بود برخلاف عدالت بود.

اما با این حالت چنان نیست که گوهر ذاتى پیامبر(ص) ارده و اختیار را از او سلب کند، او نیز قدرت بر گناه دارد، هر چند هرگز گناه نمى کند.

تعجب نکنید بسیارى از مردم عادى نیز در برابر بعضى از گناهان همین حالت را دارند، فى المثل هر کس توانائى دارد که به صورت برهنه مادرزداد در برابر جمعیت ظاهر شود، و یا قدرت دارد در یک شب سرد زمستانى بدون لباس در میان برفها بخوابد، ولى در عین حال جز افراد دیوانه چنین کارى را انجام نمى دهند.

پیامبران و امامام معصوم نیز در برابر همه گناهان چنین حالى را دارند. این نیز قابل توجه است که معصومان به نسبت گوهر پاکشان مسئولیت سنگینترى دارند و کمترین ترک اولى از آن‏ها پذیرفته نیست.

و این تعبیر حضرت فاطمه‏(س) که مى‏فرماید:

«علماً من اللّه تعالى بمائل الامور و احاطة بحوادث الدهور».

اشاره به همین نکته است که خداوند چون رسالت سنگین آینده پیامبر را مى‏دانست گوهر او را چنین والا آفرید.

- او براى تکمیل او امر الهى آمده بود، و براى اجراى فرمانهاى تکوینى او.

این تعبیر پر معنى مى‏تواند اشاره‏اى به مسأله خاتمیت پیامبر(ص) و نیز اشاره‏اى به مسأله تکمیل مواهب تکوینى از طریق تشریع و احکام الهى باشد (دقت کنید).

- دختر گرامى پیامبر(ص) در این فراز از سخنانش به وضع رقت بار امتها قبل از بعثت اشاره مى‏کند که چگونه در ظلمت خرافات گرفتار بودند، مجوس در برابر آتشکده‏ها تعظیم مى‏کردند، و عرب در مقابل بتکده‏ها، و هر کدام از ملتهاى دیگر نیز به نوعى از انحراف و پراکندگى گرفتار بودند.

و چه جالب مى‏فرماید: «آن‏ها در عین شناخت خدا منکر او بودند» که اشاره‏اى است گویا به مسأله «توحید فطرى» که در سرشت همه انسانها است.

- در قسمت دیگرى از این بیان به برکات وجود پیامبر(ص) و آثار قیام او اشاره مى‏کند که چگونه او ابرهاى تیره و تار اوهام را از افق دور ساخت و زنگار جهل و خرافات را از آئینه دلها زدود، و پرده هائى که بر چشمها افتاده بود و از مشاهده حق مانع مى‏شد درید، و به آئینى که «صراط مستقیم» است و حد واسطى است میان افراطها و تفریطها، دعوت فرمود.

و براى درک عمق این سخن باید مقایسه دقیقى میان وضع مردم در عصر جاهلیت، و بعد از ظهور اسلام کرد، تا این واقعیت روشنتر گردد و بانوى اسلام(س) این کار را در خطبه خود فرموده است.

- مرگ پرافتخار پیامبر(ص) یکى دیگر از مسائل قابل ملاحظه‏اى که در این فراز از خطبه تاریخى بانوى اسلام(س) آمده است:

او که مرغ بلند پرواز روحش سالیان دراز در قفس تن در این دنیاى فانى زندانى و گرفتار بود، بعد از اداى رسالت، و انجام مسئولیت خود، قفس را شکست و به سوى کوى دوست پر کشید، و در هواى سر کویش پروبال زد، و در میان فرشتگان والا مقام آسمان جاى گرفت!




موسی مباشری ::: دوشنبه 86/1/6::: ساعت 3:11 عصر

نوع اثر :

اهل بیت پیامبر

عنوان :

پیامبر اکرم و اهل بیت(علیهم‌السلام) بزرگ‌ترین کلمه خداوند

صاحب اثر :

آیت الله جوادی آملی

منبع :

پایگاه اطلاع رسانی اسراء

    برجسته‌ترین و بزرگ‌ترین کلمه‌ی‌ خدا در همه‌ی‌ آفرینش، وجود گرامی خاتم الأنبیا (صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت اوست و روایات فراوانی بر این حقیقت، دلالت دارد که تنها به دو مورد بسنده می‌شود:
    1. میثم تمار نقل می‌کند که پیکی از سوی معاویه در کوفه به محضر امیر مؤمنان (علیه‌السلام) رسید و در اثنای سخن، معاویه را شایسته‌تر از حضرت علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) نسبت به مقام امامت خواند. امیر مؤمنان فرمان داد تا مردم را به اجتماع دعوت کنم و پس از چندی مسجد جامع کوفه، مملو از جمعیت شد؛ آنگاه حضرت علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) لب به سخن گشود و پس از بیان مطالبی با اشاره به ویژگی‌های امامت، چنین فرمود: "و الله لایکون الإمام إماماً حتی یحیى الموتی أو ینزّل من السماء مطراً أو یأتى بما یشاکل ذلک مما یعجز عنه غیره"(1)؛ "به خدا سوگند، تنها کسی می‌تواند امام باشد که (به اذن خدا) مردگان را زنده نماید یا از آسمان باران بباراند یا دیگر معجزاتی که همگان از انجام آن ناتوان باشند، ارائه نماید".
    سپس خطاب به جمعیت فرمود: میان شما هستند کسانی که به جایگاه بلند من آگاهند و یقین دارند که من آیه‌ی‌ جاوید خداوند و کلمه‌ی‌ تامّ الهی و حجّت بالغ خدای سبحانم؛ "و فیکم من یعلم أنّى الآیة الباقیة و الکلمة التامّة و الحجة البالغة".(2) آنگاه میثم تمار به معجزات شگفت‌انگیزی اشاره می‌کند که در همان مجلس توسط حضرت امیر مؤمنان (علیه‌السلام) صورت پذیرفت و پس از آن، امام (علیه‌السلام) دوباره بر منبر قرار گرفتند و خطبه‌ی‌ معروف شقشقیه را ایراد فرمودند.
    براساس این حدیث، رسول خدا و اهل بیت او (علیهم‌السلام) نه تنها کلمات الله، بلکه کلمات تامّات خدای سبحان هستند.
    2. یحیی بن اکثم از امام علی بن موسی الرّضا (علیه‌السلام)، تفسیر این آیه را طلب کرد: "و لَو أنّمَا فی الأرض من شجرةٍ أقلـمٌ و البحر یمدُّه من بعده سبعةُ أبحُر ما نفدت کلمت الله إن الله عزیزٌ حکیمٌ"(3) و امام رضا (علیه‌السلام) نام هفت دریا را که مورد اشاره‌ی‌ آیه است، بیان داشتند و سپس فرمودند: ما آن کلماتی هستیم که اگر هفت دریا مرکّبِ شمارش آن‌ها شود، هرگز به شمارش نیایند و اوج فضایل آن‌ها آشکار نگردد؛ "و نحن الکلمات التى لاتدرک فضائلها و لاتستقصی".(4)
    
    --------------------------------------------------------------------------------
    1 ـ بحار، ج 54، ص 344، ح 36.
    2 ـ همان.
    3 ـ سوره‌ی‌ لقمان، آیه‌ی‌ 27.
    4 ـ بحار، ج 4، ص 151، ح 3




موسی مباشری ::: دوشنبه 86/1/6::: ساعت 3:6 عصر

 

همه عمر بر ندارم سر ازاین خمار مستی

که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

 




موسی مباشری ::: دوشنبه 86/1/6::: ساعت 2:30 عصر

نخستین سفر محمد به شام و داستان بحیرا

به نقل از  nabie-amin.MihanBlog.Com
عموم مورخین و اهل حدیث از دانشمندان شیعه و اهل سنت‏با اندک اختلافى داستان سفر محمد(ص)را به شام در معیت‏عمویش ابو طالب و بر خورد آنحضرت را با«بحیرا»نقل‏کرده‏اند،مانند شیخ صدوق(ره)در اکمال الدین و ابن شهر آشوب‏در مناقب و ابن هشام در سیره و طبرى و یعقوبى و ابن سعد نیز درکتابهاى خود آنرا نقل کرده‏اند و نویسندگان معاصر نیز عمومابدون نقد و ایرادى آنرا ترجمه و نقل کرده‏اند (1) و بلکه برخى ازآنها در برابر برداشتهاى غلطى که دشمنان اسلام از این داستان‏کرده،و خواسته‏اند از این راه تهمتهائى به اسلام و رهبر بزرگوارآن بزنند از آن دفاع کرده و در صدد پاسخگوئى دشمنان بر آمده‏و بدین ترتیب اصل داستان را پذیرفته و چنان است که در صحت‏آن تردید نداشته‏اند (2) .ولى در برابر اینان برخى از نویسندگان و ناقلان این داستان،در صحت آن تردید کرده و راویان یا راوى‏آنرا دروغگو و جعال خوانده و بلکه برخى آنرا ساخته و پرداخته‏دشمنان اسلام دانسته‏اند،و برخى نیز قسمتهائى از آنرا مردود ومجعول دانسته ولى اصل آنرا بنوعى پذیرفته‏اند،و ما در آغاز اصل‏داستان را به تفصیلى که ابن هشام در سیره از ابن اسحاق روایت‏کرده با مختصر اختلافى که از دیگران ضمیمه آن کرده‏ایم ازروى کتاب زندگانى پیامبر اسلام خود براى شما نقل مى‏کنیم وسپس گفتار نویسندگان و ناقدان و یا منکران را مى‏آوریم.
 
اصل داستان
بنابر نقل مشهور نه سال و به قولى دوازده سال از عمر رسول‏خدا(ص)گذشته بود (3) که ابو طالب به همانگونه که گفتیم‏مانند سایر مردم قریش-عازم سفر شام شد،تا با مال التجاره‏مختصرى که داشت تجارت کند و از اینراه کمکى به مخارج‏سنگین خود بنماید.
قرشیان هر ساله دو بار سفر تجارتى داشتند یکى به‏«یمن‏»در زمستان و دیگرى به‏«شام‏»در تابستان‏«رحلة الشتاءو الصیف‏».
مقصد در این سفر شهر بصرى بود که در آنزمان یکى ازشهرهاى بزرگ شام و از مهمترین مراکز تجارتى آن عصر بشمارمیرفت.
در نزدیکى شهر بصرى صومعه و کلیسائى وجود داشت ومردى دیر نشین و ترسائى گوشه گیر بنام‏«بحیرا»در آن کلیسازندگى میکرد،و مسیحیان معتقد بودند که کتابها و هم چنین‏علومى که در نزد دانشمندان گذشته آنان بوده ست‏بدست وسینه بسینه به بحیرا منتقل گشته است.
و برخى گفته‏اند:صومعه‏«بصرى‏»-که تا شهر 6 میل فاصله‏داشت مانند صومعه‏هاى عادى و معمولى دیگر نبود بلکه‏مخصوص بسکونت آن دانشمند و عالمى از نصارى بود که علم ودانشش از دیگران فزونتر و در مراحل سیر و سلوک از همگان برترباشد،و«بحیرا»داراى چنین اوصافى بود.
هنگامى که ابو طالب تصمیم به این سفر گرفت‏بفکر یتیم‏برادر افتاد و با علاقه فراوانى که باو داشت نمیدانست آیا او را درمکه بگذارد یا همراه خود بشام ببرد.
وقتى هواى گرم تابستان بیابان حجاز و سختى مسافرت باشتر را در کوه و بیابان بنظر میآورد ترجیح میداد محمد را-که‏کودکى بیش نبود و با این گونه ناملایمات روبرو نشده بود-درمکه بگذارد و از رنج‏سفر او را معاف دارد،ولى از آنطرف با آن‏علاقه شدید و توجه خاصى که در حفاظت و نگهدارى او داشت‏نمى‏توانست‏خود را حاضر کند که او را در مکه بگذارد و خیالش‏در اینباره آسوده نبود،و تا آن ساعتى که میخواست‏حرکت کندهمچنان در حال تردید بود.
هنگامى که کاروان قریش خواست‏حرکت کند ناگهان‏ابو طالب فرزند برادر را مشاهده کرد که با چهره‏اى افسرده به عمونگاه مى‏کند و چون خواست‏با او خدا حافظى کند چند جمله‏گفت که ابو طالب تصمیم گرفت محمد را همراه خود ببرد.
رسولخدا-صلى الله علیه و آله-با همان قیافه معصوم وجذاب رو بعمو کرده و همچنان که مهار شتر را گرفته بود آهسته‏گفت:عمو جان!مرا که کودکى یتیم هستم و پدر و مادرى‏ندارم به که مى‏سپارى؟
همین چند جمله کافى بود که ابو طالب را از تردید بیرون‏آورد و تصمیم به بردن آن بزرگوار بگیرد،و از اینرو بلا درنگ‏بهمراهان خود گفت: بخدا سوگند او را با خود مى‏برم و هیچگاه از او جدا نخواهم‏شد.
کاروان قریش حرکت کرد اما مقدارى راه که رفتند متوجه‏شدند که این سفر مانند سفرهاى قبلى نیست و احساس راحتى وآرامش بیشترى مى‏کنند آفتاب آن سوزشى را که در سفرهاى قبل‏داشت ندارد و از گرما بدان مقدارى که سابقا ناراحت مى‏شدنداحساس ناراحتى نمى‏کنند.این اوضاع براى همه مردم کاروان‏تعجب آور بود تا جائى که یکى از آنها چند بار گفت:
این سفر چه سفر مبارکى است.
ولى شاید کمتر کسى بود که بداند اینها همه از برکت همان‏کودک دوازده ساله است که در این سفر همراه کاروان آمده‏بود.
بالاتر از همه کم کم متوجه شدند که روزها لکه ابرى پیوسته‏بالاى سر کاروان در حرکت است و براى آنها در آفتاب گرم‏سایه مى‏افکند،و این مطلب وقتى براى آنها بخوبى واضح شدکه به صومعه و دیر«بحیرا»نزدیک شدند.
خود بحیرا وقتى از دور گرد و غبار کاروانیان را دید به لب‏دریچه‏اى که از صومعه به بیرون باز شده بود آمد و چشم‏بکاروانیان دوخته بود و گاهى نیز سر بسوى آسمان مى‏کشید و گویا همان لکه ابر را جستجو میکرد که بر سر کاروانیان سایه‏مى‏افکند.
و هیچ بعید نیست که روى صفاى باطنى که پیدا کرده بود واخبارى که از گذشتگان بدو رسیده بود منتظر دیدن چنین منظره وچشم براه آمدن آن قافله بود،و جریانات بعدى این احتمال راتایید میکند،زیرا مورخین مانند ابن هشام و دیگران مى‏نویسند:
کاروان قریش هر ساله از کنار صومعه بحیرا عبور میکرد وگاهى در آنجا منزل میکردند و تا آن سفر هیچگاه بحیرا با آنان‏سخنى نگفته بود،اما این بار همینکه کاروان در نزدیکى صومعه‏منزل کردند غذاى زیادى تهیه کرد و کسى را بنزد ایشان فرستادکه من غذاى زیادى تهیه کرده‏ام و دوست دارم امروز تمامى‏شما از کوچک و بزرگ و بنده و آزاد،هر که در کاروان است‏برسر سفره من حاضر شوید.
بحیرا از بالاى صومعه خود بخوبى آن لکه ابر را دیده بود که‏بالاى سر کاروان میآید و همچنان پیش آمد تا بر سر درختى که‏کاروانیان زیر آن درخت منزل کردند ایستاد.
ابن هشام از ابن اسحاق نقل کرده که:خود بحیرا پس ازدیدن اینمنظره از صومعه بزیر آمد و از کاروان قریش دعوت کردتا براى صرف غذا بصومعه او بروند،یکى از کاروانیان بدو گفت:اى بحیرا بخدا سوگند مثل اینکه این بار براى تو ماجراى‏تازه‏اى رخ داده زیرا چندین بار تاکنون ما از اینجا عبور کرده‏ایم وهیچگاه مانند امروز بفکر پذیرائى ما نیفتادى؟
بحیرا گویا نمى‏خواست راز خود را به این زودى فاش کنداز اینرو در جواب او گفت:
راست است،اما مگر نه این است که شما میهمان و وارد برمن هستید،من دوست داشتم این بار نسبت‏بشما اکرامى کرده‏باشم و بهمین جهت غذائى آماده کرده و دوست دارم همگى‏شما از آن بخورید.
قرشیان بسوى صومعه حرکت کردند،اما محمد-صلى الله‏علیه و آله-را بخاطر آنکه کودکى بود و یا بملاحظات دیگرى‏همراه نبردند،و بعید هم نیست که خود آنحضرت که بیشتر مایل‏بود در تنهائى بسر برد و به اوضاع و احوال اجتماعى که در آن‏بسر مى‏برد اندیشه کند از آنها خواست تا او را نزد مال التجاره‏بگذارند و بروند،وگرنه معلوم نیست ابو طالب به این سادگى‏حاضر شده باشد تا او را تنها بگذارد و برود.
هر چه بود که بحیرا در قیافه یکایک واردین نگاه کرد واوصافى را که از پیامبر اسلام شنیده و یا در کتابها خوانده بود درچهره آنها ندید،از اینرو با تعجب پرسید: کسى از شما بجاى نمانده؟
یکى از کاروانیان پاسخ داد:بجز کودکى نورس که از نظرسن کوچکترین افراد کاروان بود کسى نمانده!
بحیرا گفت:او را هم بیاورید و از این پس چنین کارى‏نکنید!
مردى از قریش گفت:به لات و عزى سوگند براى ماسرافکندگى نیست که فرزند عبد الله بن عبد المطلب میان ماباشد! این سخن را گفته و برخاست و از صومعه بزیر آمد و محمد-صلى الله علیه و آله-را با خود بصومعه برد و در کنار خویش‏نشانید.
بحیرا با دقت‏بچهره آنحضرت خیره شد و یک یک اعضاءبدن آنحضرت را که در کتابها اوصاف آنها را خوانده بود از زیرنظر گذرانید.
قرشیان مشغول صرف غذا شدند ولى بحیرا تمام حرکات ورفتار محمد-صلى الله علیه و آله-را دقیقا زیر نظر گرفته و چشم‏از آنحضرت بر نمیدارد،و یکسره محو تماشاى او شده.
میهمانان سیر شدند و سفره غذا بر چیده شد در اینموقع بحیراپیش یتیم عبد الله آمد و بدو گفت:اى پسر تو را به لات و عزى‏سوگند میدهم که آنچه از تو مى‏پرسم پاسخ مرا بدهى؟
-و البته بحیرا از سوگند به لات و عزى منظورى نداشت جزآنکه دیده بود کاروانیان بدان قسم میخورند.
اما همینکه آنبزرگوار نام لات و عزى را شنید فرمود:مرا به‏لات و عزى سوگند مده که چیزى در نظر من مبغوض‏تر از این دونیست.
بحیرا گفت:پس تو را بخدا سوگند میدهم سؤالات مرا پاسخ‏دهى!
حضرت فرمود:هر چه میخواهى بپرس!
بحیرا شروع کرد از حالات و زندگانى خصوصى و حتى‏خواب و بیدارى آنحضرت سؤالاتى کرد و حضرت جواب میداد، بحیرا پاسخهائى را که مى‏شنید با آنچه در کتابها در باره پیغمبراسلام دیده و خوانده بود تطبیق میکرد و مطابق میدید، آنگاه میان‏دیدگان آنحضرت را با دقت نگاه کرد،سپس برخاسته و میان‏شانه‏هاى آنحضرت را تماشا کرد و مهر نبوت را دید و بى اختیارآنجا را بوسه زد.
قرشیان که تدریجا متوجه کارهاى بحیرا شده بودند بیکدیگرگفتند:محمد نزد این راهب مقام و منزلتى دارد،از آنسو ابو طالب‏نگران کارهاى بحیرا شد و ترسید مبادا دیر نشین سوء قصدى‏نسبت‏به برادر زاده‏اش داشته باشد که ناگاه بحیرا را دید نزد وى آمده پرسید:
این پسر با شما چه نسبتى دارد؟
ابو طالب-فرزند من است!
بحیرا-او فرزند تو نیست،و نباید پدرش زنده باشد!
ابو طالب-او فرزند برادر من است.
بحیرا-پدرش چه شد؟
ابو طالب-هنگامى که مادرش بدو حامله بود وى از دنیارفت.
بحیرا-مادرش کجاست؟
ابو طالب-مادرش نیز چند سالى است مرده!
بحیرا-راست گفتى.اکنون بشنو تا چه میگویم:
او را بشهر و دیار خود بازگردان و از یهودیان محافظتش کن ومواظب باش تا آنها او را نشناسند که بخدا سوگند اگر آنچه من‏در مورد این جوان میدانم آنها بدان آگاه شوند نابودش مى‏کنند.
و سپس ادامه داده گفت:
اى ابو طالب بدان که کار این برادر زاده‏ات بزرگ و عظیم‏خواهد گشت و بنابر این هر چه زودتر او را بشهر خود باز گردان.
و در پایان سخنانش گفت:
من آنچه لازم بود بتو گفتم و مواظب بودم این نصیحت را بتو بنمایم.
سخنان بحیرا تمام شد و ابو طالب در صدد بر آمد تا هر چه‏زودتر به مکه باز گردد و از اینرو کار تجارت را بزودى انجام دادو به مکه بازگشت و حتى برخى گفته‏اند:از همانجا محمد(ص)
را با بعضى از غلامان خود به مکه فرستاد و خود به دنبال تجارت‏رفت.
و در پاره‏اى از تواریخ آمده که وقتى سخنان بحیرا تمام شدابو طالب بدو گفت:اگر مطلب اینطور باشد که تو مى‏گوئى او درپناه خدا است و خداوند او را محافظت‏خواهد کرد.و در روایتى‏که طبرى و برخى دیگر در این باره از ابو موسى اشعرى نقل کرده‏بدنبال داستان بحیرا آمده است که بحیرا هم چنان ابو طالب راسوگند داد تا اینکه ابو طالب آنحضرت را به مکه باز گرداند...واین جمله را هم اضافه کرده که:
«و بعث معه ابو بکر بلالا،و زوده الراهب من الکعک و الزیت‏»یعنى ابو بکر بلال را بهمراه آنحضرت فرستاد،و راهب نیزتوشه راهى از«کاک‏» (4) و زیتون به آنحضرت داد (5)
بهانه‏اى در دست‏برخى از مغرضان
ما قبل از آنکه به نقد و بررسى این داستان بپردازیم باید به‏اطلاع شما برسانیم که این داستان به این شکلى که نقل شده‏بهانه‏اى بدست مغرضان و برخى از خاور شناسان داده است آنهاکه پیوسته مى‏گردند تا از تاریخ و روایات پراکنده اسلامى‏بهانه‏اى بدست آورده و بصورت حربه‏اى علیه السلام و رهبرگرامى آن استفاده کنند،اینان این داستان و امثال آن راوسیله‏اى براى تشکیک در نبوت پیغمبر اکرم(ص)قرار داده وچنانچه در کتاب فروغ ابدیت از آنها نقل شده گفته‏اند:
«محمد بر اثر عظمت روح و صفاى قلب،و قوت حافظه ودقت فکر که طبیعت‏بر او ارزانى داشته بود،بوسیله همان‏ملاقات سرگذشت پیامبران و گروه هلاک شدگان را مانند عاد وثمود و بسیارى از تعالیم حیات بخش خود را از همین راهب فراگرفت‏» (6) .
که در پاسخ باید بگوئیم:صرفنظر از صحت و سقم حدیث(و جالب است‏بدانید که در سالهاى اخیر دیرى در کشور اردن-در نزدیکى شهر درعا)کشف شده که گویند«دیر»همین بحیرا است و توریستها را براى تماشا و زیارت‏بدانجا مى‏برند.
بحیراى راهب که بعدا در آن بحث‏خواهیم کرد،بطلان این‏تهمت و پندار واضح‏تر از آن است که ما بخواهیم وقت زیادى ازشما و خود را روى آن صرف کنیم زیرا با توجه به اینکه:
اولا-عمر رسول خدا در این سفر آنقدر نبود که بتواند آن همه‏مطالب متنوع و گوناگون را در ذهن خود بسپارد و دهها سال پس‏از آن با آن زیبائى و فصاحت معجزه آمیز براى مردم بیان دارد...
و ثانیا-عمر آن سفر و بخصوص مدت دیدار آنحضرت با بحیرابه آن مقدار نبود که بتواند یک دهم از آن مطالب متنوع و بسیار رابیاموزد و یا دیرنشین نصرانى(و یا یهودى)به آن بزرگوار یاد دهد،بخصوص آنکه طبق تحقیق و مدارک قطعى آن بزرگوار«امى‏»بوده و سواد خواندن و نوشتن هم نداشته است و معمولا اینگونه‏امور احتیاج به ضبط و یاد داشت و داشتن سواد خواندن و نوشتن‏دارد.
و ثالثا-آنچه پیغمبر بزرگوار اسلام دهها سال بعد از این‏ماجرا در ضمن آیات بسیار زیاد قرآنى ابراز فرمود با بسیارى ازآنچه نزد راهبان و دیر نشینانى همچون بحیرا بوده و ریشه آن ازتورات و انجیل است تفاوت بسیار دارد،و اثرى از خرافاتى که‏بدست‏خرافه سازان در آن دو کتاب مقدس وارد شده در این آیات‏مبارکه دیده نمى‏شود و جائى براى این پندار باطل که این از آن گرفته شده باقى نمى‏ماند...
و رابعا-همه این پندارهاى غلط و تهمتهاى ناروا روى این‏فرض است که اصل این داستان صحیح و بدون خدشه و تردیدباشد،در صورتیکه ذیلا خواهید خواند که صدور این داستان موردتردید جمعى از تاریخ نویسان و ناقلان حدیث‏بوده، و راویان آنراعموما تضعیف کرده و روایتشان را مخدوش داشته‏اند...
و در پایان این را هم بد نیست‏بدانید که اینگونه اتهامات ونسبتهاى ناروا تازگى نداشته و در زمان خود آن بزرگوار هم ازاینگونه سخنان و گفتارهاى نادرست وجود داشته تا آنجا که‏خداى تعالى در صدد پاسخگوئى و دفاع از پیامبر بزرگوار خویش‏بر آمده و میفرماید:
و لقد نعلم انهم یقولون انما یعلمه بشر،لسان الذی یلحدون‏الیه اعجمی و هذا لسان عربی مبین‏ان الذین لا یؤمنون‏بآیات الله لا یهدیهم الله و لهم عذاب الیم‏انما یفتری الکذب‏الذین لا یؤمنون بآیات الله و اولئک هم الکاذبون (7)
یعنى-و به راستى ما مى‏دانیم که اینان مى‏گویند قرآن رابشرى به او تعلیم کرده و یاد داده،در صورتیکه زبان آنکس که بدو اشاره مى‏کند عجمى است،و این(قرآن)زبان عربى‏روشنى است،همانا آنها که آیات خدا را باور ندارند خداهدایتشان نمى‏کند و عذابى دردناک دارند.دروغ را فقط آنهائى‏مى‏سازند که به آیات خدا ایمان ندارند،و آنها خودشان‏دروغگویانند.
که البته این سخن ناروا را در باره مردى مسیحى مذهب رومى‏که نامش‏«ابو فکیهه‏»یا«مقیس‏»یا«ابن حضرمى‏»و یا«بلعام‏»بوده مى‏گفتند که ساکن مکه بود و رسول خدا گاهى‏نزد او رفت و آمد مى‏کرد.
بارى بهتر است این بحث را رها کرده و بدنباله بحث‏خود،یعنى تحقیق و بررسى این داستان باز گردیم.
 
نقد و بررسى داستان بحیرا
اکنون که اصل این داستان را شنیدید باید بدانید که این‏داستان از چند نظر مورد انتقاد و ایراد قرار گرفته و صحت آن موردتردید و خدشه واقع شده است:
اولا-اینکه در چند روایت آمده بود که ابو بکر آنحضرت رااز همان‏«بصرى‏»پیش از آنکه به شام بروند بهمراه بلال به مکه‏باز گرداند از چند نظر مخدوش و بلکه غیر قابل قبول است:
1-از این نظر که بر طبق روایاتى که خود راویان و مورخان‏نقل کرده‏اند ابو بکر دو سال یا بیشتر از رسول خدا کوچکتر بوده‏و بلال نیز چند سال از ابو بکر کوچکتر بوده (8) ،و با توجه به آنچه‏در مورد عمر رسول خدا(ص)در آغاز این داستان شنیدید ابو بکردر آن زمان شش ساله و یا نه ساله و ده ساله بوده و بلال هم شایدهنوز بدنیا نیامده بود و اگر هم بدنیا آمده بوده دو سه سال بیشتر ازعمرش نگذشته بود،و بدین ترتیب حضور ابو بکر در کاروان درآن سنین از عمر بسیار بعید بنظر مى‏رسد چنانچه تولد بلال و بدنیاآمدن او نیز در آنروز خیلى بعید است،و اگر هم بدنیا آمده بوده در حبشه بوده نه در مکه.
2-فرض مى‏کنیم ابو بکر شش ساله و یا نه ساله و ده ساله‏در این سفر حضور داشته و بهمراه کاروان مزبور به بصرى و شام‏رفته،ولى اینکه ابو بکر در آن سنین از عمر داراى ثروت وتجارت و غلام و نوکرى بوده که بتواند امرى و یا نهیى صادرکند،و غلام و یا نوکر خود را به این سو و آن سو بفرستد بسیاربعید و بطور معمول غیر قابل قبول است.
3-فرض مى‏کنیم هر دو مطلب فوق را تعبدا بپذیریم.اساسابلال حبشى در آنروزگار چه ارتباطى با ابو بکر داشته!مگر نه‏این است که خود اینان نوشته‏اند:بلال در آغاز بعثت در خانه‏امیة بن خلف بصورت برده‏اى زندگى مى‏کرد،و با ایمان به‏رسول خدا و پذیرش اسلام از جانب وى تحت آزار و شکنجه‏ارباب خود یعنى امیة بن خلف قرار گرفت تا آنجا که او را درروزهاى گرم طاقت فرساى مکه برهنه مى‏کرد و روى ریگهاى‏داغ مکه مى‏خواباند و سنگ بزرگى روى سینه‏اش مى‏گذارد...
تا آنجا که مى‏نویسند:
تا اینکه روزى ابو بکر بر وى گذشت و آن منظره را دید و به‏امیة اعتراض کرد و پس از مذاکره‏اى که کردند قرار شد ابو بکربلال را از امیة خریدارى کند و از این شکنجه و عذاب آسوده‏اش گرداند.و بالاخره او را با غلامى دیگر که ابو بکر داشت مبادله‏کردند و ابو بکر او را آزاد کرد. (9)
گذشته از اینکه این قسمت،یعنى آزاد شدن بلال بدست‏ابو بکر نیز مورد اختلاف و تردید زیادى است،و در بسیارى ازروایات آمده که بلال را رسول خدا خریدارى کرده و آزاد فرمود،چنانچه از واقدى و ابن اسحاق نقل شده (10) و بلکه در پاره‏اى ازروایات نیز آمده که عباس بن عبد المطلب اینکار را کرد (11) واختلافات دیگرى در این باره که اگر خواستید مى‏توانید به کتاب‏«الصحیح من السیرة‏»مراجعه نمائید. (12)
4-همه این مطالب را هم که بپذیریم آیا این مطلب راچگونه مى‏توان پذیرفت که ابو طالب با شدت علاقه‏اى که به یتیم‏برادر داشت و همانگونه که قبلا شنیدید حاضر نبود ساعتى این‏کودک را از خود جدا کند و حتى در این باره به عموهاى دیگرآنحضرت نیز اعتماد نمى‏کرد،در اینجا او را با یک کودک کوچکتر از خود یعنى‏«بلال‏»از آن فاصله دور به مکه بفرستد،وبه قضا و قدر و آن بیابان بى آب و علف و پر از خطر بسپارد،وبدین ترتیب او را از خود جدا کرده و با خیالى آسوده بدنبال‏تجارت و ادامه سفر تجارتى رفته باشد!بخصوص پس از آن‏سفارشى که راهب مزبور به ابو طالب کرده که آن کودک را ازشر یهود و دیگران محافظت کن و هر چه زودتر او را به مکه بازگردان!
و ثانیا-از همه اینها گذشته اصل این داستان از نظر سندمخدوش است چه آنها که در کتب شیعه نقل شده و چه آنها که‏در کتابهاى اهل سنت آمده،زیرا ابن شهر آشوب آغاز آنرا ازمفسران و دنباله آنرا نیز از طبرى روایت کرده،و ضمانت آنرا ازعهده خود برداشته است.
و مرحوم صدوق نیز از دو طریق آنرا روایت کرده که طریق‏اول از نظر سند مقطوع و ضعیف است،و روایت دوم نیز مرفوعه‏است که هیچکدام قابل اعتماد نیست گذشته از آنکه روایت‏نخست مشتمل بر امور غریبه‏اى است که به افسانه شبیه‏تر است‏تا به یک داستان واقعى (13) و روایات اهل سنت نیز هیچکدام به رسول خدا(ص)و یا معصومى دیگر منتهى نمى‏شود،و آنچه درسیره ابن هشام و تاریخ طبرى و طبقات و جاهاى دیگر نقل شده‏یا از ابن اسحاق و یا از داود بن حصین و یا از ابو موسى اشعرى‏روایت‏شده که هیچکدام در آنزمان-یعنى زمان سفر رسول‏خدا(ص)و بر خورد با بحیرا-بوجود نیامده و متولد نشده بودند،وسند خود را نیز در این باره نقل نکرده‏اند تا در صحت و سقم آن‏تحقیق شود،و از اینرو از ابو الفدا نقل شده (14) که گفته است‏یکى‏از راویان این حدیث ابو موسى اشعرى است که وى در سال‏هفتم هجرت مسلمان شد و از اینرو این حدیث را باید از احادیث‏مرسله اصحاب بشمار آورد...گذشته از اشکال دیگرى که ما دربحث قبلى در ذیل خدشه و ایراد-4-نقل کردیم.
و ترمذى نیز چنانچه از وى نقل شده این روایت را غریب‏دانسته و گفته است:در سند آن عبد الرحمان بن غزوان دیده‏مى‏شود که روایتهائى بر خلاف موازین از او نقل شده (15) و ذهبى‏نیز گفته:«گمان مى‏رود که ساختگى باشد و قسمتى از آن‏دروغ است‏» (16) و ابن کثیر و دمیاطى و مغلطاى نیز در آن تردید کرده‏اند (17) و مرحوم استاد شهید آیت الله مطهرى قدس سره الشریف درکتاب‏«پیامبر امى‏»فرموده:
«پرفسور ماسى نى یون‏»اسلام شناس و خاور شناس‏معروف،در کتاب سلمان پاک در اصل وجود چنین‏شخصى،تا چه رسد به برخورد پیغمبر با او تشکیک مى‏کندو او را شخصیت افسانه‏اى تلقى مى‏نماید،مى‏گوید:
«بحیرا سرجیوس و تمیم‏دارى و دیگران که روات درپیرامون پیغمبر جمع کرده‏اند اشباحى مشکوک ونایافتنى‏اند.
و ثالثا-مطلب دیگرى که موجب تضعیف این داستان مى‏شوداختلاف در مورد شخصیت‏بحیرا است که آیا نام اصلى اوجرجیس یا سرجس یا جرجس بوده،و یا اینکه از علماء یهود و ازاحبار یهود«تیماء»بوده-چنانچه برخى گفته‏اند-و یا ازکشیشهاى مسیحى و از قبیله عبد القیس بوده چنانچه برخى دیگرگفته‏اند، (18) که این خود موجب ضعف در روایاتى که رسیده‏مى‏شود.
و اینها قسمتى است از بحثهائى که در باره این داستان درکتابها بچشم مى‏خورد،و شاید روى آنچه گفته شد برخى ازسیره نویسان این داستان را یکسره ساخته و پرداخته دشمنان‏اسلام که پیوسته در صدد تضعیف اسلام و زیر سؤال بردن رسول‏گرامى آن و ایجاد شبهه و تردید در سلامت عقل و دستورات‏روح بخش اسلام بوده‏اند دانسته و نویسنده کتاب سیرة‏المصطفى در این باره چنین گوید:
...در روایاتى که در مورد سفرهاى تجارتى رسول خدا در آن برهه‏از زندگى رسیده اختلافهائى دیده مى‏شود که موجب تردید درصدور آنها مى‏شود بخصوص که راویان آنها از کسانى هستند که‏متهم به کذب بوده و روایاتشان در عرض حوادث تاریخى به ثبت‏نرسیده...
و سپس گوید:
و من در کتاب خود بنام‏«الموضوعات‏»این مطلب را ترجیح‏داده‏ام که نقل این سفرها با این کرامات ساخته و پرداخته‏دشمنان اسلام است که مى‏خواسته‏اند بدینوسیله ابواب تشکیک وتردید را در رسالت‏حضرت محمد(ص)و نبوت آن بزرگوار بازکنند...و این افسانه‏ها را در تاریخ اسلام وارد کرده تا موجبات‏تشویش در باره پیامبر بزرگوار اسلام و رسالت آنحضرت را فراهم‏سازند... و شاید کعب الاحبار و ابو هریرة و وهب بن منبه و تمیم الدارمى وامثال آنها قهرمانهاى این افسانه پردازان بوده چنانچه شیوه اینان دروارد ساختن اسرائیلیات و مسیحیاتى که در احادیث اسلامى وتفسیر و غیره وارد کرده‏اند این موضوع ایشان را تایید مى‏کند... (19) نگارنده گوید:نظر ما در قسمت اول این بحث همان است‏که گفتیم،و وجود ابو بکر و یا بلال در این سفر با هیچ معیارى‏جور در نمى‏آید و اما در مورد اصل داستان نظر ما همان نظرى‏است که در باره شق صدر و امثال آن گفتیم که اگر روایت‏صحیحى در این باره داشتیم آنرا مى‏پذیریم و اگر نه اصرارى براثبات آن نداریم اگر چه در همه کتابهاى تاریخى و سیره هم‏نقل شده باشد،و ظاهرا به چنین روایتى در این داستان دست‏نخواهیم یافت،چنانچه گذشت و العلم عند الله.
و بنابر آنچه گفته شد دیگر مجالى براى یاوه گوئى برخى ازمستشرقین مزدور کلیساها و کشیشان مغرض باقى نمى‏ماند که‏بمنظور خدشه‏دار کردن نبوت رسول خدا و وحى،این داستان رادستاویزى قرار داده و گفته‏اند:
«پیامبر اسلام در آن سفر از بحیرا تعلیماتى آموخت و در مغز فراگیر و حافظه قوى خود نگهدارى کرد و پس از ذشت‏سى سال از آن‏دیدار همان تعلیمات را اساس دین خود قرار داد،و بعنوان وحى وقرآن به پیروان خود آموخت‏».
زیرا گذشته از همه آنچه گفته شد و بر فرض صحت این‏داستان از نظر سند و دلالت،مگر مدت توقف آنحضرت نزد بحیراچقدر طول کشیده که بتواند منشا اینهمه معارف عالیه وداستانهاى شگفت انگیز شده و آن آئین انقلابى و جهانى راپى‏ریزى کند!
آیا یک ملاقات نیم ساعته و یا حداکثر یک ساعته در ده‏سالگى یا دوازده سالگى پیامبر امى درس نخوانده مى‏تواند پس‏از گذشت‏سى سال منشا آنهمه تحولات و بیان آنهمه آیات‏معجزه آسا باشد که همه فصحا و سخنوران را به مبارزه و تحدى‏دعوت کرده و بگوید:
و ان کنتم فی ریب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة من مثله‏و ادعوا شهداءکم من دون الله ان کنتم صادقین،فان لم‏تفعلوا و لن تفعلوا فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة‏اعدت للکافرین (20)
 
پى‏نوشتها
1-تاریخ پیامبر اسلام دکتر آیتى ص 56
2-به کتاب فروغ ابدیت ج 1 ص 141 به بعد مراجعه فرمائید.
3-بگفته یعقوبى و جمعى دیگر آنحضرت آنروز نه ساله بود و بگفته مسعودى درمروج الذهب(ج 1 ص 399)سیزده سال داشت و بسیارى هم گفته‏اند از عمرآنحضرت در آنروز دوازده سال گذشته بود.
4-«کعک‏»که در عبارت عربى آمده معرب‏«کاک‏»است که نوعى نان روغنى‏و کلوچه است.
5-تاریخ طبرى ج 2 ص 34-و البدایة و النهایة ج 2 ص 285 سیره حلبیة ج 1 ص 120
6-فروغ ابدیت ج 1 ص 142
7-سوره نحل آیه 103-105
8-براى اطلاع از مدرک این گفتار به کتاب‏«الصحیح من السیرة‏»ج 1 ص 9291 مراجعه شود.
9-سیره ابن هشام ج 1 ص 318 و کتابهاى دیگر.
10-شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج 13 ص 273.
11-سیره قاضى دحلان ج 1 ص 126 و سیره حلبیه ج 1 ص 299.
12-ج 2 ص 34-38.
13-براى اطلاع بیشتر به اکمال الدین چاپ مکتبه صدوق ج 1 ص 182-187 وپاورقى‏هاى آن مراجعه شود.
14-سیرة المصطفى ص 54.
15-پاورقى فقه السیره ص 64.
16-الصحیح من السیره ج 1 ص 93.
17-الصحیح من السیره ج 1 ص 93.
18-به پاورقى ج 1 سیره ابن هشام ص 180 مراجعه شود.
19-سیرة المصطفى ص 54-55.
20-سوره بقره آیه 22-23.  

درسهایى از تاریخ تحلیلى اسلام جلد اول صفحه 257
رسولى محلاتى




موسی مباشری ::: دوشنبه 86/1/6::: ساعت 12:17 صبح

برکات ذکر صلوات

رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: بسیار یاد کردن خدا و بر من صلوات فرستادن، موجب برطرف شدن فقر مى شود. با توجه به روایت فوق، داستان زیر را تقدیم مى داریم. توصیه مى کنیم که قبل از مطالعه به نکات زیر توجه نمایید: 1ـ شکى نیست که اذکار، خواص و فوایدى بسیار دارد. طبق روایات رسیده از معصومین علیهم السلام، ذکر صلوات نیز چنین است. یکى از فواید آن، رهایى از فقر و تنگدستى است. ناگفته پیداست که: نتیجه بخشیدن آن، شرایطى دارد. یکى از شرایط آن، چگونگى حالت‌هاى روحى، نفسى و معنوى انسان است. با این بیان، ذکر شخصى به ثمر مى رسد که قبلا زمینه لازم را فراهم کرده باشد. به عبارت دیگر، نباید توقع داشت که بدون ایجاد زمینه، تکرار اذکار به نتیجه مطلوب برسد. 2ـ به ثمر رسیدن ذکرها، در سایه تلاش و جدیت انسان است. به عبارت دیگر، به نتیجه رسیدن آنها با تنبلى و تن پرورى منافات دارد و نباید از تلاش و کوشش در کسب معاش دست کشید و با تکرار اذکار، به کنجى نشست و به امید این که خداوند، روزىمان را مى رساند، از کار و تلاش دست برداشت. رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: بسیار یاد کردن خدا و بر من صلوات فرستادن، موجب برطرف شدن فقر مى شود. مرد خواب و خوراکى نداشت. مادام که سر و وضع زن و بچه هایش به خاطرش مىآمد؛ آشفته و غمناک مىشد. ظاهر رنجور و گونه‌هاى ترک برداشته آنها، آزارش مىداد. همین طور شکوه‌هاى بىوقفه همسرش که خواب و خیالش را ربوده بود. آن روز، مثل همیشه، در چوبى حیاط را به هم زد. راه کوچه باریک محله را در پیش گرفت. نمى دانست کجا مىرود؟ ولى گام هایش بسى بلند و کشیده بود. گاهى به اطرافش چشم مى دوخت تا شاید مشکل گشایى بیابد. از چند کوچه باریک و کم عرض گذشت. به چهارراهى نزدیک شد که معمولا از جمعیت موج مى زد. در آن سوى چهار راه، مسجدى قرار داشت. هر چند ظاهرش ساده و کوچک بود؛ اما هیچ وقت از نمازگزاران خالى نبود. گاهى واعظى به منبر مىرفت و به پند و اندرز مردم مى پرداخت. آن روز نیز واعظى بر فراز منبر، در حال سخنرانى بود. جمعیتى گرد آمده بودند و به سخنان او گوش مى کردند. "سعید" نیز خودش را داخل جمعیت زد. روحانى، پیرامون فقر و راه‌هاى خلاصى از آن سخن مى گفت. بیان شیرین و رسایى داشت. چیزى نگذشت که سعید جذب سخنان او شد. بین خودش و او احساس نزدیکى مىکرد. به نظرش رسید که روحانى، او را مىشناسد و حرف‌هاى دلش را بازگو مىکند. ولى این طور نبود؛ سخنان روحانى، حرف دل بسیارى از مردم بود. او در بخشى از سخنانش گفت: "در فرستادن صلوات، کوتاهى نکنید. زیرا اگر توانگر، صلوات بفرستد؛ مالش برکت مىیابد و اگر فقیر صلوات بفرستد، خداوند تعالى از آسمان روزىاش را مى فرستد." این سخن گرچه براى سعید تازگى داشت، ولى به نظرش آسان بود. از خودش پرسید: پس تا حالا چرا به این راه ساده، فکر نکرده بودم؟! سخنان روحانى تمام شد، اما فریادهاى هماهنگ "صلوات" تمامى نداشت. صلوات‌ها، رسا و پى در پى بود. سعید امیدوار شده بود. او مثل خیلىها، قدم به بیرون گذاشت. راه خانه اش را در پیش گرفت. لب‌هایش مى جنبید. لحظه‌اى زمزمه اش قطع نمىشد. مثل این که صلوات، آن سوى لب‌هایش پنهان شده بود. سه روز گذشت. هنوز صلوات، ورد زبانش بود. سخنان روحانى از دل و ذهنش بیرون نمى رفت: "... فقیر اگر صلوات بفرستد، خداوند تعالى از آسمان روزىاش را مى فرستد." از خانه بیرون رفت. همچنان چهره ارغوانى و گرسنه بچه‌ها، نگرانش ساخته بود. اتفاقا عبورش به خرابه اى افتاد. مکان ترسناکى بود. گویى در و دیوارهایش با انسان سخن مىگفت. سخن از گذشته‌هاى دور؛ سخن از آنهایى که آنجا را به یادگار گذاشته بودند. سنگ‌ها و خاک‌هاى تلنبار شده کف خرابه، راه رفتن را مشکل ساخته بود. اضطراب خفیفى، وجود سعید را فراگرفت. لحظه اى در خودش فرو رفت. سنگى به پایش اصابت کرد. اول لرزید و بعد، کمى احساس درد کرد. چیزى به افتادنش نمانده بود. برگشت، نگاه کرد. چشمش به سنگى افتاد که در حال غلت خوردن بود؛ و بعد سفال خاکى رنگ، توجه اش را جلب کرد. حس کنجکاوىاش بیدار شده بود. گامى به عقب برگشت. از فاصله کمتر، چشم دوخت. بخشى از یک ظرف قدیمى به چشمش افتاد. به آرامى خاک‌ها را کنار زد و بعد کوزه کوچکى از دل خاک، بیرون آورد. ضربان قلبش تند تند مى زد. احساس تشنگى مىکرد. لب‌هاى خشکیده‌اش تکان مىخورد. خاک‌هاى سطح کوزه را فوت کرد. قشنگ و زیبا بود. دهانه کوزه با گِل بسته شده بود. گِل‌هاى دهانه کوزه را بیرون آورد. به آرامى دهانه آن را به سمت پایین قرار داد. صداى شادىآورى در خرابه پیچید. صدا از به هم خوردن سکه‌هاى طلا بود. نور طلایى رنگ سکه، زیر اشعه خورشید، وسوسه انگیز و خیال‌آور مىنمود. گیج شده بود. تصمیم گرفتن، برایش دشوار بود. لحظاتى مات و مبهوت به سکه‌ها نگاه کرد. جلوه فریبنده آنها چشمانش را به بازى گرفته بودند. به فکر فرو رفت. در عالم گذشته‌اش غرق شد. بار دیگر اوضاع نابسامان خانواده‌اش، خاطرش را آشفته کرد. از این که نتوانسته بود شکم بچه‌هایش را سیر کند، غصه مىخورد؛ از این که در مقابل تقاضاهاى آنها چاره‌اى جز سکوت نداشت، زجر مىکشید. به خود آمد. چشمش به سکه‌ها افتاد. لبخندی شیرین، روى لب‌هاى خشکیده‌اش، گل کرد. سکه‌هایى را که روى زمین افتاده بود، جمع کرد و داخل کوزه انداخت. کوزه را به سینه‌اش چسباند. در حالى که صورتش را به آسمان بلند کرده بود؛ لحظه‌اى چشمانش را بست. آنگاه از جایش برخاست. شروع کرد به راه رفتن. چند گامى بیش نرفته بود که به یاد سخنان آن روحانى افتاد: "... فقیر اگر صلوات بفرستد، خداوند متعال از آسمان روزىاش را مىفرستد." گام‌هایش سست شد. کم کم از حرکت بازماند. نه توان رفتن داشت و نه قدرت برگشتن. سر دو راهى قرار گرفته بود؛ دو راهى که یک راه آن به فقر دائمى منتهى مىشد و راه دیگرش به بهره‌مند شدن از آن گنج خدادادى. اما نه؛ او در آن گیرودار سرنوشت ساز، به خودش نهیب زد: وعده روزى من، از آسمان است؛ روزى زمینى را نمى خواهم. برگشت. کوزه را سرجایش گذاشت. درست زیر همان سنگى که به پایش خورده بود. به اطرافش نگاه کرد. سریع از خرابه بیرون شد. ساعتى دیگر، تن خسته و گرسنه اش را روى حصیر کهنه اتاقش، رها کرد و بار دیگر در فکر عمیق فرو رفت. ـ این بار هم که با دست خالى برگشتى؟! این، صداى همسرش بود که رشته افکارش را پاره کرد. در حالى که لبخندى به لب‌هایش کاشته شده بود؛ همه چیز را براى همسرش تعریف کرد. همسرش که تحمل شنیدن سخنان او را نداشت، پرسید: کجاست؟ چرا نیاوردى؟! ـ نخواستم. ـ نخواستى؟! چرا؟ مگر حال و روزمان را نمىبینى؟ اگر تو نمىخواهى، گناه ما چیست؟ گناه این بچه‌هاى معصوم ...؟ ـ مطمئنم که خداوند روزىام را از آسمان مى فرستد. ـ از آسمان؟! آن را کجا گذاشتى؟ ـ همان جا، سرجایش؛ زیر همان سنگ وسط خرابه. در آن لحظه، همسایه اش ـ که مرد یهودى بود ـ در پشت بام خانه اش به سخنان سعید و همسرش گوش مىکرد. بعد از شنیدن سخنان آن دو، سخت به طمع افتاد. فورى خودش را به آن خرابه رساند. سنگى در وسط خرابه، سینه به خاک فرو برده بود. به سنگ نزدیک شد. به آرامى آن را کنار زد. کوزه، برق نگاهش را دزدید. بى صبرانه سنگ را از دل خاک بیرون آورد. تا آن لحظه هزاران فکر و خیال در ذهنش متولد شده، رشد و نمو کرده بود. خیالاتى که تنها با سکه‌هاى داخل کوزه به ثمر مىرسید. او حق داشت که به هیچ چیز فکر نکند جز آن کوزه و سکه‌هاى داخلش. کوزه را برداشت و یک راست خودش را به خانه‌اش رساند. به تندى در کوزه را باز کرد. بىصبرانه به درون آن چشم دوخت. ترسى توام با اضطراب، در تنش دوید. موجودات شبیه مار و عقرب، توجه‌اش را جلب کرد. بیشتر دقت کرد. درست بود؛ عقرب‌هاى سیاه و زرد رنگ طول و عرض کوزه را مىپیمودند. در کوزه را بست. احساس تنفرى نسبت به کوزه پیدا کرده بود. به فکر فرو رفت. همان جا، کینه‌اى نسبت به سعید در دلش کاشته شد. در حالى که از چهره‌اش شرارت مىبارید، با خود گفت: حتما مىدانسته که کوزه پر از مار و عقرب است. وقتى فهمیده که من در پشت‌بام خانه به حرف‌هاى او و همسرش گوش مىکنم؛ با حرف‌هاى دروغش، مرا گمراه کرد و گرفتار این مار و عقرب‌هاى کشنده نمود. جواب دشمنى‌اش را خواهم داد. جوابى که هرگز فراموش نکند! سعید نشسته بود. همسرش به قیافه متفکرانه او نگاه مىکرد. از این که شوهرش آن همه سکه طلا را رها کرده بود، عصبانى بود. گاهى با سخنان طنزگونه و نیش دار، عمل او را مورد استهزاء قرار مىداد. چگونه مىتوانست باور کند که مردش با آن همه فقر، آن همه سکه طلا را رها کرده است؟! بار دیگر به شوهرش نگاه کرد. او همچنان به سینه دیوار چسبیده بود. زیر لب، چیزى مىخواند. زن که حوصله‌اش تمام شده بود، گفت: منتظرى که خدا روزىات را از آسمان بفرستد؟ بلند شو برو بیرون، یک کارى کن. سعید دنبال جمله‌اى مىگشت تا پاسخ همسرش را بدهد. هنوز چیزى نگفته بود که صداى عجیبى در اتاق پیچید. صدا براى سعید آشنا بود. همان صداى جذابى که در خرابه شنیده بود. به سقف اتاق نگاه کرد. از روزنه کوچک سقف اتاقش، بارانى از سکه مىبارید. حالت عجیبى پیدا کرده بود. خوشحالى توام با حیرت، آب دهانش را خشکانده بود. صدایش در اتاق پیچید: خدایا! شکرت، شکرت. نگاه کن، نگاه کن، خداوند روزىمان را از آسمان فرستاده است. همسرش که باورش نمىشد، اول به روزنه سقف اتاق چشم دوخت و سپس با شادمانى به جمع کردن سکه‌ها پرداخت. صداى گفت و گوى سعید و همسرش به گوش همسایه یهودىاش رسید. او به خودش شک کرد. دست نگه داشت. کوزه را بالا کشید. از دهانه کوچک کوزه، نگاهش را گذراند. عقرب‌هاى باقى مانده، همچنان به یکدیگر تنه مىزدند و از سر و کول هم بالا و پایین مىرفتند. به سعید و همسرش زهرخندى نثار کرد و بار دیگر کوزه را در دهان روزنه اتاق، وارونه کرد. همزمان صداى سعید بلند شد: بازهم سکه، سکه. خدایا ... خدایا...! بر شگفتى مرد یهودى افزوده شده بود. به نظرش رسید که سعید و همسرش، عقلشان را از دست داده‌اند. براى این که مطمئن شود، سرش را به روزنه اتاق سعید، نزدیک کرد. و بعد با احتیاط به داخل اتاق نظر انداخت. باورش نمىشد. آنچه ریخته بود، سکه بود. سکه‌هایى که با رنگ زرد و فریبنده در کف دستان آن دو موج مىزدند و جرنگف جرنگ صدا مىکردند. با خودش گفت: حتما من اشتباه کرده بودم! و ادامه داد: نه! نه! من اشتباه نکرده بودم؛ هر چه بود، مار و عقرب بود. از خودش پرسید: پس چه اتفاقى افتاده است؟ لحظه‌اى به فکر فرو رفت. بعد از چند دقیقه اندیشیدن، به راز قضیه پى برد. دانست که این، سرّى از اسرار غیبى است. سرّى که به دست خداوند به ثمر رسیده است. سعید را به پشت بام دعوت کرد. وقتى سعید، خودش را به آن جا رساند، مرد یهودى خودش را روى قدم‌هاى او انداخت. همان دم صدایش که با گریه شوق توام بود؛ در فضا پیچید: "اشهد ان لا اله الا الله؛ اشهد ان محمدا رسول الله." سعید نیز گیج شده بود. مىدانست که باران سکه از برکات "صلوات" است. ولى نمىدانست که مسلمان شدن یک نفر یهودى نیز از دیگر برکات آن مىباشد. یک بار دیگر به مرد تازه مسلمان نگاه کرد و سکه‌هاى کف اتاق را در ذهنش تداعى نمود. ناخود آگاه بر زبانش جارى شد: اللهم صل على محمد و آل محمد!(پی نوشت :
شرح الصلوات، احمدبن محمدالحسینى الاردکانى، ص 77 / گنجینه نور و برکت ختم صلوات، انتشارات مسجد مقدس جمکران، ص 65.




موسی مباشری ::: یکشنبه 86/1/5::: ساعت 11:57 عصر

<      1   2   3   4   5   >>   >
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 78


بازدید دیروز: 4


کل بازدید :162937
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
موسی مباشری
رهبر معظم انقلاب(مدظله العالی) در این مقطع زمانى، یاد و نام مبارک پیامبر اعظم از همیشه زنده‏تر است؛ و این یکى از تدابیر حکمت و الطاف خفیّه‏ى الهى است. امروز امت اسلام و ملت ما بیش از همیشه به پیغمبر اعظم خود نیازمند است؛ به هدایت او، به بشارت و انذار او، به پیام و معنویت او، و به رحمتى که او به انسان‏ها درس داد و تعلیم داد. امروز درس پیغمبر اسلام براى امتش و براى همه‏ى بشریت، درسِ عالم شدن، قوى شدن، درس اخلاق و کرامت، درس رحمت، درس جهاد و عزت، و درس مقاومت است. پس نام امسال به طور طبیعى، نام مبارک پیامبر اعظم است. در سایه‏ى این نام و این یاد، ملت ما درس‏هاى پیغمبر را باید مرور کند و آنها را به درس‏هاى زندگى و برنامه‏هاى جارى خود تبدیل کند. ملت ما به شاگردى مکتب نبوى و درس محمّدى (صلّى‏اللَّه‏علیه‏وآله) افتخار مى‏کند **********************************
 
>>فهرست موضوعی یادداشت ها<<<
 
 
>>لوگوی دوستان<<
 
>>موسیقی وبلاگ<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<